دیوان فخر شیرازی/همای دولت

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
هزاران مشتری همای دولت
از فخر شیرازی
سفر عشق
دیوان فخر شیرازی


آیا نگاری که چشم دوران ندیده هرگز چو او نگاری به شوخ و شنگی به دلفریبی به ترکتازی به جان شکاری
اگر چه ماهند مهان دلکش ز خیل ایشان تو آفتابی وگر که شاهند بتان مهوش به جمع ایشان تو شهریاری
مرا که مشکل سپردمی دل به خط و خال بتان مهوش چنان نمودی که گشت آسان به خاکپای تو جان سپاری
مگوی زاهد حدیث رضوان مده نویدم به حور و غلمان که در دو گیتی به جز به جانان مرا نباشد سری و کاری
خبر ز طاعت ز دیگران جوی ره عبادت به رهروان پوی نه با من مست که رفتم از دست کناره کردم ز هوشیاری
بهشت و طوبی به عاملان خوش شراب کوثر به واصلان خوش نشاط گلشن به بلبلان خوش که ما گرفتیم از آن کناری
ایا نگارا بتا بهارا چگونه گیرد ره گلستان که کس ندارد به خانه چون تو بت بهشتی گل بهاری
هوای بستان خوش است و دلکش شراب مستان رحیق و بی غش ولی نبخشد نشاط یکدم ز لعل نوش تو میگساری
گرفت اگر سخت ز سست مهری زمانه بر ما در اول کار ولی در آخر ز کینه بنشست به مهر برخاست نمود یاری
همای دولت فکنده سایه به تارک ما تبارک الله صباح فخر از افق زند سر به پایان آید شبان تاری

***