دیوان فخر شیرازی/نگارستان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
گداخت آهم آهن نگارستان
از فخر شیرازی
آتش پنهانی
دیوان فخر شیرازی


ساقی چو به دور تست آسایش این دوران بر خیز و گلابی ده دردسر ما بنشان
دانی که چه محتاج است این خسته به درمانت او را قدحی در ده زان داروی جان درمان
چون یار بود ساقی هم باده بود صافی کامی ز رخش بر گیر جامی ز کفش بستان
جز نقش رخش ناید در منظر چشم امشب وز نقش بتان بودی دیروز نگارستان
با یاد توام از دل یاد همه شد بیرون با نقش توام از چشم نقش همه شد پنهان
با زلف تو دل بستم وز هر دو جهان رستم هر سلسله بگسستم وین سلسله را نتوان
تنها نه مرا بر سر سودای سر زلفت دیوانه بسی دارد این سلسلۀ پیچان
چون نقش پذیرد سنگ مشکل برود از وی جانا ز چه یاد ما رفت از دل او آسان
گیسوت کمند افکن ابروت کمان آور دل خست به تیری این جان بست به تاری آن
دور از رخ او سوزی دایم ز چه بر فخر است پروانه ندیدستم بی شمع بود سوزان

***