دیوان فخر شیرازی/دیدۀ محمود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بیگانه و ملازم | دیدۀ محمود از فخر شیرازی |
نقش بدیع |
دیوان فخر شیرازی |
آن شوخ که شمع چگل و چین و طراز است | دل از غمش عمریست که در سوز و گداز است | |
عشــــقش بنهفتیــــم و نگفتیــــم به هر کس | زیرا که نه هر بی سر و پا محرم راز است | |
از ماست نهـــــادن به ره جان و دلش ســـر | وز آن قد چون سرو روان جلوه و ناز است | |
آن مه به ره کعبه و ما طالب دیدار | ما خود به عراقیم و دل ما به حجاز است | |
کوته نتوان کرد زبان از سخن عشق | با مدعیان گوی که افسانه دراز است | |
ما دل به تو بستیم و ز هر قید برستیم | این شیوۀ ارباب حقیقت نه مجاز است | |
زود است که دوری کنی از کشتۀ عشقت | ای دوست هنوزش به تو بس راز و نیاز است | |
حاشا که به سوی دگر آرد دل من روی | تا طاق دو ابروی تو محراب نماز است | |
یار آمد و غم رفت ندانم ز چه امشب | خوش بخت به رویم در دولت ز تو باز است | |
ای فخر چو ما را نبود دیدۀ محمود | کی حاصلی از دیدن دیدار ایاز است |
***