دیوان بیدل شیرازی/ چتر زرّین

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
صفت حسن چتر زرّین
از بیدل شیرازی
هزار حلقه
دیوان بیدل شیرازی


با منت نیست ندانم ز چه رو گفت و شنیدی دشمنان باز چه گفتند که از دوست بریدی
با تو ما بر سر عهدیم تو گر عهد شکستی با تو ما از در صلحیم تو گر خبک گزیدی
ندهم دامنت از کف به من ار دست فشاندی نکشم پای ز کویت ز من ار پا کشیدی
تو که دلدار نبودی دل من از چه ربودی چون سر خواجگیت نیست غلام از چه خریدی
گر چه دردها همه از خوی تو هم داروی درد ور چه روزم شب از آن روی توام صبح امیدی
من در آفاق به غیر از تو کسی را نگزیدم کس نمانده است در آفاق که بر من نگزیدی
دست و پا میزنم از شوق ز بس در دم تیغت ترسم آلوده شود دامنت از خون شهیدی
چه شود گر تو بیائی و بری غم ز دل ما که به هر خسته دوائی و به هر بسته کلیدی
پوست تختی بود ار تخت شهی نیست گدا را چتر زرّین اگرم نیست بود سایۀ بیدی
نیست گر شاهد گلچهره بود ساده غلامی نیست گر بادۀ گلرنگ بود جام نبیدی
همه دیدند که خون دلم از دیده فرو ریخت دل بیدل ز غم عشق تو خون شد تو ندیدی

***