دیوان بیدل شیرازی/صفت حسن

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مبتلای عشق صفت حسن
از بیدل شیرازی
چتر زرّین
دیوان بیدل شیرازی


کس ندیدست چو آن روی گلی در چمنی تا بدین حسن و لطافت که تو داری بدنی
قید جانها ز خم گیسوی پر پیچ و خمی دام دلها ز سر زلف شکن در شکنی
مه به این حسن نباشد تو مگر خورشیدی جسم این لطف ندارد تو مگر جان منی
این توئی کرده نهان روی به زیر چادر یا که بر شاخۀ گل خیمه زده نسترنی
دلم آزرده نگردید و هی ام کرد دشنام فحش تلخست و لیکن نه ز شیرین دهنی
مرغ دلها ز سر کوی تو هرگز نپرند گر زنی سنگ جفا بر پرشان یا نزنی
به جز آن دلبر گلچهره در آفاق که دید ماه سنگین دل سیمین تن گل پیرهنی
صفت حسن تو میگفتم و خلقی به خلاف کآمدی از در و رفتند ز خود انجمنی
شهد از گفتۀ بیدل چکد امروز مگر از لب لعل شکر بار تو گوید سخنی

***