دیوان بیدل شیرازی/ محمل حرم

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بازیچۀ رجال محمل حرم
از بیدل شیرازی
چشم چرخ
دیوان بیدل شیرازی


صبح عزا دمید چو از مشرق ستم از کربلا به کوفه روان گشت خیل غم
دارد هنوز روی مه از آن جفا خراش در آن عزا هنوز بود پشت چرخ خم
هر سو چو قرص ماه سری بر سنان گفتی که آفتاب زد از هر طرف علم
آن یک ز هول گشته گل عارضش زریر وین یک ز درد کرده روان اشک چون بقم
آنرا گشاده کافری از کین زبان طعن وان را ببسته دست جفا پیشه بهم
برپشت آن ز کینه رساندی سر سنان بر روی این طپانچه زدی هر دم از ستم
فرمود آن به پردگیی ساتری عطا بنمود آن به گرسنه ای لقمۀ کرم
آل زیاد از پی نظاره بر قصور گردان به کوچه ها ز جفا محمل حرم
چون زینب ستم زده زان انجمن گذشت سر زد به چوب محمل و از خویشتن گذشت

***