دیوان بیدل شیرازی/کیش محبت

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کعبۀ دل کیش محبت
از بیدل شیرازی
کشتۀ دوست
دیوان بیدل شیرازی


حیرتی دارم از آن دیده که حیران تو نیست یا از آن دل که پریشان و پریشان تو نیست
ای که بر روی چو مه زلف چو چوگان داری آن دل کیست که اندر خم چوگان تو نیست
غیر آن نرگس فتان که دل خلق ربود فتنه ای در همه آفاق به دوران تو نیست
تا کشیدی به بناگوش کمان ابرو سینه ای نیست که مجروح ز پیکان تو نیست
آن نه عاشق که نباشد هدف تیر بلا وآن نه در کیش محبت که به قربان تو نیست
اندران عرصه که حسن تو همی تازد رخش آن سر کیست که چون گوی به میدان تو نیست
هر کس از وصل تو ای دوست نصیبی دارد غیر بیدل که دلش قابل احسان تو نیست

***