دیوان بیدل شیرازی/ژاژخایی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
حسن و بها ژاژخایی
از بیدل شیرازی
نکتهٔ سربسته
دیوان بیدل شیرازی


صید دل را آرزو جز دیدن صیاد نیست ایخوشا جان بدام افتاده ام آزاد نیست
شادمانی در غم عشقست و آزادی بدام دل نبندد هر که بر زلف بتی دلشاد نیست
هر دم از نو روی و موی خویش آرایی چرا لشکر حسن ترا چون حاجت امداد نیست
دلبرم رسم دل آزاری مرامش کرده است یا درون سینه دل را قوت فریاد نیست
گر مرا دادیست از دست تغافل های اوست ور نه دلبر گر به شمشیرم زند بیداد نیست
نالۀ زارم کجا دارد اثر اندر دلش سختی دلهای خوبان کمتر از فولاد نیست
ای که گفتی می خرابی آورد با من بگوی پس چرا جای دگر جز میکده آباد نیست
ژاژخایی تا به کی بیدل ندانی نظم خود قابل بزم شه ملک عجم فرهاد نیست

***