دیوان بیدل شیرازی/پریشانی ایام

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جان سختی پریشاني ايام
از بیدل شیرازی
ترک سر
دیوان بیدل شیرازی


خرم آن دل كه سر زلف نگاری دارد وز پریشاني ايام قراری دارد
سنبل و ياسمن و لاله به يك جا جمعند وقت آن خوش كه چو روی تو بهاری دارد
كاش از خون دلم پنجه نگارین ميكرد از حنا بر كف خود آن كه نگاری دارد
چون دلم در پیش افتاد چرا هندوی خال گر نه با لعل لب او سر و كاری دارد
هر كسی گو به غم عشق بتی انس گرفت نه شگفت است گر از خلق كناری دارد
می كشد عشق تو زارم نه به خود می پویم چه كند اشتر مسكین كه مهاری دارد
مگرم دوش خيال تو در آغوش نبود كه دل امروز دگر نالۀ زاری دارد
گاه گاهی به سر خسته گذاری بودش هر كه در خانۀ خود صید فكاری دارد
گو به خاك قدمش عرضه دهد باد صبا بر سر كوی وی از آن كه گذاری دارد
كه ضرو است سگ خویش به همراه برد شهسواری كه به دل عزم شكاری دارد
آتش عشق تو از سینۀ بیدل سر زد كآهش امروز دگر طرفه شراری دارد

***