دیوان بیدل شیرازی/هنگام وداع

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آوازهٔ حسن هنگام وداع
از بیدل شیرازی
چشم زخم
دیوان بیدل شیرازی


این روی نکوی دلستانست یا باغ بهشت جاودانست
وین قامت دلپذیر دلدار یا سرو سهی به بوستانست
خوش میرود او ز خنس عشاق صد قافله در پی اش روانست
روز من ناتوان سر آمد هنگام وداعجسم و جانست
این فتنه از آن دو چشم جادوست یا فتنۀ آخرالزّمانست
راز دل عاشقان بگوید حسنت که به عالمی عیانست
گفتی سخنی و گشت معلوم کین غنچه نه حقّۀ دهانست
بستی کمری و شد معیّن بر خلق که این نه مو میانست
از لعل لب تو گفت حرفی بیدل که ز لب شکر فشانست

***