دیوان بیدل شیرازی/هزار تلخ

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
ملك جهان هزار تلخ
از بیدل شیرازی
سیلاب سرشك
دیوان بیدل شیرازی


به كنج دام تو آن طاير شكسته پريم كه گر سنگ جفامان زنند می نپريم
حديث حسن جمالت ز هشياران پرس كه با وجود تو از بود خويش بی خبريم
بهای يكسر مو زان دو زلف عنبر پز متاع هر دو جهان گر دهند می نبريم
بود كه دست دهد پای بوس او عمريست به اين اميد در آن كوی خاك گذريم
اگر ببُردمان سر به تيغ كين دشمن به جان دوست كه از دوست دوستی نبُريم
ز دوست ننگ ملامت كشيم و پا نكشيم ز خصم سنگ مذلت خوريم و غم نخوريم
اگر كه تير زند در مقابلش هدفيم اگر كه تيغ كشد در برابرش سپريم
به قتلمان اگر آنشوخ تند خو برخواست بگو بيا كه به راهت نشسته منتظريم
دل شكسته ز عشاقش ار پسند افتد به زلف او كه از آن زلف دل شكسته تريم
شكار آهوی آن شوخ چشم سنگدليم قتيل ابروی آن ماه روی سيمين بريم
هزار تلخ اگر گويد و عتاب كند نمی بُريم از آن لب كه عاشق شكريم
گريز نيست مگس را ز شهد چون بیدل ز باد پرزن جورش بگو كجا پريم
گدای درگه آن شاه آسمان جاهيم كه با غلامی او نام سلطنت نبريم

***