دیوان بیدل شیرازی/نیرزد دل

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
شمع فروزان نیرزد دل
از بیدل شیرازی
آئینـــه
دیوان بیدل شیرازی


گر چه سرم به رهگذرش خاک توده شد شادم از اینکه در قدم دوست سوده شد
شــــد روزنی ز نو پی دیـــدار روی او بر سینه ناوکی که ز حسنش گشوده شد
سر زد خط از عذار تو ای مهر مدعی هـــر چنـد کاست میل دل ما فزوده شد
اندر شکنــــج زلف تو آســـــود دل بلــی در آشیان چو مرغ شب اول غنوده شد
گفتم سرم ز خرمن حسن تو خوشه ای گفتـــا نیامدی تو و حاصــل دروده شد
دیــدم جفــــا و جـــــور به پاداش دوستی این بود رســـم دلبــــرم که آزمـــوده شد
دوشـــم بجام بود میئی روحبخش والاسف آب حیــــات بی توام المــاس سوده شد
دیدم بچشم خویش عیان بر رخ تو من حسنی که از نکــــویی یوسف شنیده شد
تا هـــــوش بود بر سر بیدل نیرزد دل وقتـــی دلـــم ربود که هوشـم ربوده شد

***