دیوان بیدل شیرازی/مفشی راز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
کربلا | مفشی راز از بیدل شیرازی |
لب لعل |
دیوان بیدل شیرازی |
جان به فدای جمال آن بت زیبا | کز همه باشد نهان و بر همه پیدا | |
دید جمالش مجال دیدهٔ ما نیست | شب پره چون بیندش آفتاب درخشا | |
ذات وی از هر چه هست عیب منزه | روی وی از هر چه هست نقص مبرا | |
نعت جلالش کجا و فهم سخن سنج | وصف جمالش کجا و ناطقهٔ ما | |
بوده نهان گنج ذاتش از نظر ها غیر | زانکه ذات او بنمودست ز اشیا | |
عاشق رخسار خویش بود نهانی | زانکه به جز خویشتن ندیده در آنجا | |
درد محبت نهفته بود ز اطباء | راز مودت نگفته بود به احبا | |
سرو قدش را نبود قمری مسکین | شاخ گلش را نبود بلبل شیدا | |
شعلهٔ حسنش چو سر زد از تتق عشق | خواست کند تا جمال خویش تماشا | |
صنع به فرمان عشق آئینه ای ساخت | عکس جمالش در آن فتاده سرا پا | |
آئینهٔ روی ذات شد چو صفاتش | این همه نقش بدیع گشت هویدا | |
علت ایجاد ممکنات را بود عشق | تودهٔ غبرا ز عشق و گنبد خضرا | |
عشق قدیمیست و غیر او همه حادث | جملهٔ طفلیم و عشق مقطع و مبدا | |
پیش ز ابناء این رواق معرنس | پیش ز ایجاد این سراچهٔ دنیا | |
پیش که پیدا شود به چرخ مه و مهر | پیش که آدم پدید آید و حوا | |
بود محبت میان خسرو و شیرین | بود مودت میان وامق و عذرا | |
جلوهٔ لیلی ببود و طاقت مجنون | طلعت یوسف ببود و صبر زلیخا | |
بیدل دیوانه را که مفشی راز است | گو به زبانش بنهند بند نه بر پا |
***