دیوان بیدل شیرازی/لیتنی تراب

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خون لیتنی تراب
از بیدل شیرازی
شیفته دل
دیوان بیدل شیرازی


آن تاب زلف بین که ز دلها ربوده تاب وان چشم نیم خواب که از چشم خلق خواب
زلف سیاه تست بر آن عارض چو ماه بگرفته یا ز دود دلم قرص آفتاب
گر نیست گل زآتش می از چه رو همی از عارضت به جای عرق میچکد گلاب
آخر بگو چه می طلبد حسنت از دلم چون پادشه خراج نمیخواهد از خراب
تو زلف حلقه کردی و گردن کشیده خلق تو گیسوان گشادی و مردم در اضطراب
کایا که راست روزی آن مشکبو کمند کایا کراست قسمت آن عنبرین طناب
تو بر زمین ز ناز خرامی و آسمان گوید ز شوق مقدم تو لیتنی تراب
رخسار اوست یا که بود شمس یا قمر چشم منست یا که بود چشمۀ سحاب
در گردن رقیب درآویخت عاقبت دستی که کرده به خون دلم خضاب
گر دل نبرد از من مسکین شگفت نیست شاهین بگو چگونه رود از پی ذناب
تا حشر بیدل ار صفت حسن او کنی یک فصل را نگفته از صد هزار باب

***