دیوان بیدل شیرازی/شب زنده دار

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خضر شب زنده دار
از بیدل شیرازی
چشمۀ نوش
دیوان بیدل شیرازی


غرّه مشو به سلطنت خویش ای عزیز کین دولت دو روزه نیرزد به یک پشیز
دل بر متاع دنیای فانی چو می نهـــی باقی نمانده است و نماند هیــــــچ چیز
هشدار زانکه مال تو مار اسـت و چاه دارد از این دو مــرد خردمنــد پرهیز
چون زخداست رزق تو بهر آب و نان در پیش خـــلق آبروی خویشــتن مریز
شب زنده دار و طاعت پروردگار کن شرمنده خواهی ار نشوی روز رستخیز
راضی به داده گر نشوی خود چه میکنی نه طــــاقت ستیـــز ترا و نه راه گریز
تو روبه ضعیفی و تقـــــدیر شیــــر نـــر با شیــــر نر چگونـــه کند روبهی ستیز
کوس رحیـل کوفت اجل راه چاره ساز تا کی بخواب غفلتی از خوابگه بر خیز
بیدل جهان به هیچ کسی جاودان نماند رفتند همرهان و از پی میروی تو نیز

***