دیوان بیدل شیرازی/شاه ولایت

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
تا به کی شاه ولایت
از بیدل شیرازی
عشق
دیوان بیدل شیرازی


ای دل خلقی ز عشق روی تو شیدا روی تو چون آفتاب و خلق چو حربا
شعله ای از حسن توست آتش موسی پرتویی از نور توست نور تجلی
از کف موسی اگر چه گشت عیان لیک جلوه ای از روی تو بود در ید بیضا
ذات تو آئینهٔ جمال خدایی مظهر اسما تویی و مظهر اشیاء
معنی حسنت به لفظ خلق نگنجد خلق از آن رو که صورت اند و تو معنا
تلخ بود با لب تو چشمهٔ کوثر پست بود با قد تو شاخهٔ طوبا
ما به تو مستانس وز ما تو گریزان ما به تو مستغرق و تو فارغی از ما
مایهٔ فضلت برون ز حوصلهٔ وهم پایه قدرت فزون ز فکرت دانا
گر چه سزاوار ذات او نبود لیک مطلع دیگر کنم به مدح او انشا
اوست که از وی به جاست توده غبرا اوست که از وی به پاست گنبد خضرا
در صفت ذات پاک او چه توان گفت قطره سراید چگونه مدحت دریا
دست خدای جهان و جان پیمبر آن که به خلق از خدای آمده مولا
ابن عم آفتاب برج نبوت شاه ولایت علی عالی اعلا
آنکه ز احسان اوست چشم شفاعت آنکه به دامان اوست دست تولا
بیدل مسکین گدایی در او را می ندهد خود به پادشاهی دنیا

***