دیوان بیدل شیرازی/سایه و نور

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بر سر بالین سایه و نور
از بیدل شیرازی
تیر جفا
دیوان بیدل شیرازی


من آدمی به جمالت ندیده ام مطبوع تبارک الله از آن صانع و ازین مصنوع
به این بها و درخشندگی و زیبائی نکرده در همه آفاق آفتاب طلوع
گرت ببیند و زاهد ز خویشتن نرود رواست داردم از بیخودی اگر ممنوع
شگفت نیست که بنیاد هستی ام ببرد مرا ز دیده ز بس جاریست سیل دموع
ز نقش روی تو دیدم نخست من نقاش هنوز شیخ فرو مانده در اصول و فروع
جدایی نبود در میانسایه و نور بود یکی به حقیقت چو تابع و متبوع
میان شیخ و برهمن نبود هیچ نزاع اگر به مسئله در دست بودشان موضوع
ندید غیر خدا هر که از خودی بگذشت تو نیز خویشتن مبین تا دوئی شود مرفوع
بیار باده و از محتسب نترسانم که می پرستی بیدل شیوع یافت شیوع

***