دیوان بیدل شیرازی/رفع گمان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
تند باد قضا رفع گمان
از بیدل شیرازی
طعن زیانکاری
دیوان بیدل شیرازی


قد چون تیر ز عشق تو کمان گردیدم عاقبت دست خوش پیر و جوان گردیدم
هر کجا تیغ جفا بود سپر ساخت مرا هر کجا تیر بلا بود نشان گردیدم
جذبهٔ عشق ز تن تاب و توانم بربود عاشق خستهٔ بی تاب و توان گردیدم
هوس خواجگیم بود به دل از سر صدق بندهٔ پیر خرابات مغان گردیدم
بود افسانه برم قصهٔ مجنون ز نخست آخر افسانه چو مجنون به جهان گردیدم
خدمت شیخ چو بیگانه ام از حق میداشت خادم پیر مغان از دل و جان گردیدم
تا دل اندر خم آن زلف پریشان بستم همچو مو از غمت ای موی میان گردیدم
برد سودای تو سرمایهٔ هستی ز کفم فارغ اندر غمت از سود و زیان گردیدم
در دلم بودی و اندر طلبت در همه عمر من سودا زده پیدا و نهان گردیدم
در دهانت که ز تنگی نبود جای سخن سخن اینست که عاجز ز بیان گردیدم
سخنی گفتی و از لعل شکر افشاندی دیدم این معجزه و رفع گمان گردیدم
از لب دوست سخن گفت زبان قلمم شهد افشان به ورق بیدل از آن گردیدم

***