دیوان بیدل شیرازی/دولت یکروزه

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
دیدۀ خفاش دولت یکروزه
از بیدل شیرازی
گوشه نشین
دیوان بیدل شیرازی


ای برادر به جهان هیچ دلی بی غم نیست لیکن آنرا که غم دوست غم عالم نیست
صورت خوب ترا معنی دیگر باشد ور نه رخسار نکو در همه عالم کم نیست
خود ندانم پریت خوانم یا حور بهشت کین همه حسن در ابنای بنی آدم نیست
پای دل تا به سر زلف تو محکم بستیم چه غم ار رشته از آن سو که توئی محکم نیست
برد آخر دلم از کف رخ گندم گونش هر که بر روی تو عاشق نشود آدم نیست
دم جان دادنش ای دوست به بالین بگذر حاصل از زندگی آنرا که جز آن یک دم نیست
ماتم آنست که ناید به سر کشتۀ خویش ور نه گر جان برود در قدمش ماتم نیست
ای غم عشق اگر جای به دل تنگ کنی تنگ تر از دل من در همۀ عالم نیست
ای که گفتی ز چه رو در قدمش جان ندهی بر کف این جان که مرا قابل آن مقدم نیست
دل بر این دولت یکروزه چه بندی آخر دیده بگشای که تا چشم زنی بر هم نیست
چند مغرور به خویشی چه شوی خاک آخر نیروی بازوی تو بیشتر از رستم نیست
گر ترا نیست سر صحبت با بیدل را داستان هاست برای تو ولی محرم نیست

***