دیوان بیدل شیرازی/دل کم از قطره

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
گدایی در می فروشان دل كم از قطره
از بیدل شیرازی
جان سختی
دیوان بیدل شیرازی


خرم آن روز كه ما را دل شيدائی بود با سگان سر كویت سر و سودائی بود
ای خوش آن عهد كه مجنون صفت اندر غم تو كودكان را ز پیم شورش و غوغائی بود
پرده از روی بر انداخته ای كاش مرا بر رخت چون دگران چشم تماشائی بود
ديده بر بست به اغیار و بر آن روی گشاد هر كسی را كه چو من دیدۀ بینائی بود
عشق جز دوست نخواند تو مخوانش عاشق هر كه را از تو به غیر از تو تمنائی بود
آدم از دست ندادی به دو گندم فردوس خوشتر از خاك در دوست مگرش جائی بود
منتی از غم عشق تو ندارم كه مرا ز اولین روز نه دینی و نه دنیائی بود
در دل تنگ ندانم كه چسان جای گزید دل كم از قطره و عشق تو چو دریائی بود
سپر آن روز به پیش تو فكندم كه مرا زور سر پنجه و بازوی توانائی بود
نیست با بی سر و پایان نظری دلبر را بیدل شیفته را كاش سر و پائی بود

***