دیوان بیدل شیرازی/خستگان غم عشق

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
شیخ و شاب خستگان غم عشق
از بیدل شیرازی
خسرو خوبان
دیوان بیدل شیرازی


گرفت نرگس مستش هزار دل به نگاهی که گفت یک تنه نتوان شکست قلب سپاهی
بسوخت آتش عشقم عیان بود که چه خیزد فتاد آتش سوزنده چون به خشک گیاهی
بگو ز گوشۀ چشمی نظر دریغ مدارد به خستگان غم عشق خویش گاه نگاهی
ربوده از دل من صبر و تاب قد چو سروی ببرُده از سر من عقل و هوش روی چو ماهی
کمین مرغ دلم شاهباز نشسته به صد کید کمند گردن جان حلقه های زلف سیاهی
به زخم کاری ما دست و تیغ اوست دلیلی به دلفکاری ما خون چشم ماست گواهی
دل که تا شکند باز ترک ما از سر ناز شکسته طرّه برخسار و طرف کلاهی
نمانده قوت آهی ز درد هجر دلم را وگر نه سوختمی عالمی به شعلۀ آهی
مرا اگر چه براندی ز بر و غیر بخواندی نکرده غیر ثوابی ز من ندیده گناهی
مگو که راه ندارم دگر بکوی تو بیدل که هست پیک دلم را نهان بسوی تو راهی

***