دیوان بیدل شیرازی/خاشاک و نار

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جگرهای تفته خاشاک و نار
از بیدل شیرازی
خیال روی
دیوان بیدل شیرازی


روز نوروز است و فصل باده هنگام بهار باد عنبر پز و صحرا سبز و گلشن مشکبوست
از بهشت این باد جان افزا همی آرد نسیم یا که آورده است پیغامی صبا از کوی دوست
چشم جادو بین که خونها ریخته از یک نگاه زلف هندو بین که دلها بسته بر یک تار موست
در خم چوگان زلف عنبرین او دلم در بر باد صبا هر لحظه سرگردان کوست
طاق ابروی تو محراب نماز هر که شد روز و شب از آب چشم و خون دل او را وضوست
نسبت عشق تو با جان نسبت خاشاک و نار الفت مهر تو با دل الفت سنگ و سبوست
نقد ما قلبی سیاه و خواجه نقّادی بصیر بنده را از پای تا سر عیب و خواجه عیب جوست
ناله ام را هیچ اثر اندر دل سخت تو نیست آهنست این یا که سنگ خاره یا دل یا که روست
شور عشق سرو قدی را هر کسی در سر بود خون دل از دیده بر دامان روانش همچو جوست
بیدل دیوانه بگسست است زنجیرش که باز شهر پر غوغا و هر سو کودکان را های و هوست

***