دیوان بیدل شیرازی/تنگ شکر

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مسین قلب تنگ شکر
از بیدل شیرازی
طی مراحل
دیوان بیدل شیرازی


به یک دست جان و به یک دست جام بود یار را تا سری با کدام
سری پر ز شور و دلی پر ز شوق شدم تا به بالین او شادکام
ز شادیچه بر خواست آن ماهرو چو ماهی که آید برون از غمام
درخشنده روئی که گفتی مگر ازو روشنی کرده خورشید وام
بیاراست روی و به پیراست موی بپوشید جامه بنوشید جام
همی پخت هر لحظه عنبر ز زلف همی ریخت هر دم طبرزد ز کام
چو بنشست بنشست آشوب خلق چو برخواست برخواست غوغای عام
رخش مهر خواندم بر افروخت چهر سخن ماند اندر دهن ناتمام
لبش شهد گفتم ترش کرد روی به تلخی سرودم که بربند کام
دهان گفتمش غنچه بشکفت و گفت سخن گر چه کم پخته بهتر ز خام
کمان گفتم ابرو دو زلفش کمند مژه خنجر و چشم مستش مدام
گره زد بر ابرو نگه کرد تیز بتابید آن طرهٔ مشکفام
کمان از کجا گفت و ابروی من نسنجیده تا چند گوئی کلام
از آن صید مرغان صحرا کنند وزین صید مرغ دل مستهام
کجا ناف آهو و چرم گوزن کجا چین زلف من و خم خام
از آن آهوئی مشکل آید به بند وزین شیری آسان در افتد به دام
وگر باده مستی دهد ساعتی مرا چشم مستی فزاید مدام
کمر گفتمش موی در تاب شد که هر نکته را هست جا و مقام
قدش سرو گفتم خرامش گرفت کمیت سخن باز ماند از خرام
سراسیمه ماندم همانجا به پای زبان خشک و دیده تر و خشک کام
که ناگاه باز آمد آن تند خوی عطر افشان و خندان لب و شادکام
ز گرمی به افسرده تن داد جان به نرمی رمیده دلم کرد رام
به صد عشوه بگشود تنگ شکر وز آن پس به شیرینیم برد نام
ولی خاک شد بیدل ترا استخوان مخور غم که العشق یحی العظام

***