دیوان بیدل شیرازی/باغ جنان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
علم الله | باغ جنان از بیدل شیرازی |
ذات ذوالجلال |
دیوان بیدل شیرازی |
هان نخوری تا فريب زال جهان را | ديده گشا و ببين بهار و خزان را | |
باغ به ارديبهشت اگر چه بهشت است | آورد از پی زمانه ليك آبان را | |
دولت دنيا به كس وفا ننمايد | ملك كيان بين رسيده است كيان را | |
مسكن جغدان نگر تو قصر مداين | منزل ديوان ببين تو تخت كيان را | |
ملكت باقی به اين دو روزه نمفروش | بيهده رجحان مده به سود زيان را | |
ديده ترا بهر عبرتست و گر نه | فايده ای نيست ديدهٔ نگران را | |
ديدهٔ عبرت نگر اگر بگشايي | عاريه بينی جهان و ملك جهان را | |
كاسهٔ سرهاست آن نه كاس بلورين | خون كسان ميخوری نه خون رزان را | |
اين همه اعضای دوستان تو باشد | نعمت الوان كه چيده سفره و خوان را | |
چون دگران زين جهان چو بگذری آخر | خود چه كنی اين جهان و اين گذران را | |
حفرهٔ گور است عاقبت چو مكانت | از چه به كيوان رسانده ای تو مكان را | |
دشمن جان تو مال و جاه تو باشد | دوست چه داری به طمع دشمن جان را | |
منزل يار است دل نه منزل اغيار | راه در آنجا چه ميدهی دگران را | |
خلوت خاص خداست چون دل مومن | مسكن شيطان مكن فضاي جنان را | |
دنيی و عقبی طلب كنی مده از دست | دامن آن پادشاه شاه نشان را | |
دنيی و عقبی محبت است علی را | داری اگر باشدت همين و همان را | |
ملك دو عالم ز كف بده تو و بستان | ذره ای از مهر شاه ملك ستان را | |
دست خدا پشت دين و شاه ولايت | آنكه بدو التجا كهان و مهان را | |
نام و نشان بايدت سگ در او شو | جز ز در او مجوی نام و نشان را | |
مطلع ديگر همی ز نو بسرايم | نو كنم از نام او زمين و زمان را | |
تا كه نويسم مديح شاه جهان را | رشته بريدم ز پای مرغ زبان را | |
تا كه پرد زين قفس به كنگرهٔ عرش | گشت نوك خامه قرين باز بنان را | |
تا كه كنم مدح او به منطق ديگر | نطق دگر داد كردگار بيان را | |
گوی سبق تا ز همگنان بربايم | فارس طبعم ز كف نهاد عنان را | |
تا كه گشايم زبان به مدحت آن شه | بايدم از سلسبيل شست دهان را | |
گر چه محيط است مدح او و مرا طبع | بيهده ميجويد از محيط كران را | |
شاه نجف آنكه با هزار مباهات | چرخ پی بندگيش بسته ميان را | |
داور كيهان علی عالی اعلی | آنكه مهين داورست عالم جان را | |
بود نهان كنج ذات در تتق غيب | خواست كند آشكار گنج نهان را | |
از يد قدرت كشيد نقش علی را | آئينهٔ خويش كرد صورت آن را | |
ای كه طفيل وجود پاك تو دادار | داد وجودی جهان و خلق جهان را | |
جان جهانی تو و به خلق نمايد | آئينهٔ صورت تو معنی جان را | |
گر نه وجود تو بود علت ايجاد | خلق نكردی خدا زمين و زمان را | |
ظاهر و باطن توئی و اول و آخر | آنچه بجستيم آشكار و نهان را | |
روز وغا گر نهيب رمح دليران | می بطپد دل به سينه شير ژيان را | |
ضربت رمح تو برده ياد ز شريان | در تن اعداء ز خوف جان ضربان را | |
در بر حلمت كه همچو كوه گرانست | قدر سبك تر ز كاه كوه گران را | |
حكم اگر بر خلاف طبع نمايی | چرخ سكون گيرد و زمين دوران را | |
شعلهٔ قهرت اگر به خاك بتابد | آب به خاك زمين دهد سيلان را | |
نور مه از آفتاب كسب نمودست | مهر ز خورشيد روی او لمعان را | |
در بر قدرت چه پايه وهم و خرد را | با دل و دستت چه مايه قلزم و كان را | |
چون سرطان كجرو است و زشت و خطاكار | هر كه گزيده است به اسد او سرطان را | |
پيرو خصم تو خصم جاه تو باشد | لعن خداوند مر همين و همان را | |
نام نبردن ز خصم تو نه ز بيم است | زآنكه به دل بيم نيست دلشدگان را | |
حيف بود آنكه در برابر نامت | اسم ز بهمان برند و نام فلان را | |
اين همه دانند قدر و منزلتی نيست | در بر شير خدای فوج سگان را | |
رو سيهم از گنه شها و نباشد | جز تو به عالم پناه روسيهان را | |
شد قدم از پيری ار دو تا نشگفت است | خم كند آخر زمانه پشت جوان را | |
گشت چو تيرم كمان به گوشه نشستم | گوشه گرفتن چو لازمست گمان را | |
گوشه ای اندر بهشت من كه نخواهد | گوشه نشين در تو باغ جنان را | |
گو كه مباش ايمن از نوائب دوران | هر كه جز از درگه تو جست امان را | |
نيست مرا جز روان و قدر تو باشد | در بر آن خاكپای نقد روان را | |
بار سر از بهر سجده ميكشد اين تن | ور نه چرا ميكشد آن بار گران را | |
ضامن ارزاق خلق چون كف رادت | دامنش از كف چرا دهيم ضمان را | |
هر كه سگی باشدش دريغ ندارد | از سگ درگاه خويش لقمه ای نان را | |
می نرود بیدل از در تو از اين پس | تا نسپارد به خاكپای تو جان را |
***