دیوان بیدل شیرازی/چشمۀ نوش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
شب زنده دار | چشمۀ نوش از بیدل شیرازی |
افسون |
دیوان بیدل شیرازی |
مرا دل زآتش عشق است در جوش | هنوزم عقل میگوید که مخروش | |
کجا پنهان توان این راز از خلق | نمیگردد نهان خور زیر سرپوش | |
ازینسو عشق میگوید فغان کن | وزآنسو عقل میگوید که خاموش | |
مرا گویند که دل زان روی برگیر | ندیده سلسله زلف تو تا دوش | |
چو شد مستغرق عشقت وجودم | وجود خویشتن کردم فراموش | |
نصیحت گوی را گو لب فرو بند | که عشقم مهر زد بر چشم و بر گوش | |
حدیث عشق او ناگفته ماند | که هر کس دید رویش رفت از هوش | |
بسی پیراهن از هجرش قبا شد | چو رفت از ناز آن سرو قبا پوش | |
به تلخی تشنه کامان جان سپردند | چه حاصل گر لبش را چشمۀ نوش | |
وصالش گر چه بیدل نیست مقدور | ولی تا میتوانی در طلب کوش |
***