محتشم کاشانی (غزلیات)/چو نتوانم به مردم قصه آن بی‌وفا گویم

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۷ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۵۲ توسط Farhad (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' محتشم کاشانی (غزلیات) (چو نتوانم به مردم قصه آن بی‌وفا گویم)
از محتشم کاشانی
'


چو نتوانم به مردم قصه آن بی‌وفا گویم شبان گه با مه و انجم سحر گه با صبا گویم
شبی کز دوریش گویم حکایت با دل محزون به آخر چون شود نزدیک باز از ابتدا گویم
ز پیشت نگذرم تنها که ترسم چون مرا بینی شوی درهم که ناگه با تو حرف آشنا گویم
به من لطفی که دی در راه کرد آخر پشیمان شد که ناگه من روم از راه و پیش غیر وا گویم
نسیم زلف پرچین تو می‌ارزد به ملک چین اگر زلف تو را مشک خطا گویم
به انگیز رقیبان محتشم را داد دشنامی مرا تا هست جان در تن رقیبان را دعا گویم