محتشم کاشانی (غزلیات)/دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود) از محتشم کاشانی |
' |
دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود | در میان خواب و بیداری دلم با یار بود | |
گرچه از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت | ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود | |
کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی | آن چه بر من مینمود آسان باو دشوار بود | |
هرچه در دل داشتم او را به خاطر میگذشت | بینیاز از گفتن و مستغنی از اظهار بود | |
گرچه بود آن شمع شب تا روز در فانوس چشم | پردهی شرم از دو جانب مانع دیدار بود | |
آن چه آمد بر زبان با آن که حرفی بود و بس | معنی یک دفتر و مضمون صد طومار بود | |
من به میل خاطر خود محتشم تا روز حشر | ترک آن صحبت نمیکردم ولی ناچار بود |