سعدی (غزلیات)/رفتی و همچنان به خیال من اندری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (رفتی و همچنان به خیال من اندری) از سعدی |
' |
رفتی و همچنان به خیال من اندری | گویی که در برابر چشمم مصوری | |
فکرم به منتهای جمالت نمیرسد | کز هر چه در خیال من آمد نکوتری | |
مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت | تا ظن برم که روی تو ماهست یا پری | |
تو خود فرشتهای نه از این گل سرشتهای | گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری | |
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست | کز تو به دیگران نتوان برد داوری | |
با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان | بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری | |
تا دوست در کنار نباشد به کام دل | از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری | |
گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست | زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری | |
چندان که جهد بود دویدیم در طلب | کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری | |
سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسد | باری به یاد دوست زمانی به سر بری |