ابر و کوچه/پند

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۱۱ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کوچه پند
از فریدون مشیری
جادوی سکوت
ابر و کوچه


هان ای پدر پیر كه امروز

می نالی از این درد روانسوز

علم پدر آموخته بودی

واندم كه خبر دار شدی سوخته بودی


افسرده تن و جان تو در خدمت دولت

قاموس شرف بودی و ناموس فضیلت

وین هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت

چل سال غم رنج ببین با تو چها كرد

دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا كرد

چل سال تو را برده ی انگشت نما كرد

وآنگاه چنین خسته و آزرده رها كرد


از مادر بیچاره من یاد كن امروز:‌

هی جامه قبا كرد

خون خورد و گرو داد و غذا كرد و دوا كرد

جان بر سر این كار فدا كرد


هان ! ای پدر پیر،

كو آن تن و آن روح سلامت؟

كو آن قد و قامت؟

فریاد كشد روح تو ، فریاد ندامت!


علم پدر آموخته بودی

واندم كه خبر دار شدی سوخته بودی

از چشم تو آن نور كجا رفت؟‌

آن خاطر پر شور كجا رفت؟

میراث پدر هم سر این كارهبا رفت

وان شعله كه بر جان شما رفت

دودش همه بر دیده ما رفت


چل سال اگر خدمت بقال نمودی امروز به این رنج گرفتار نبودی


هان ای پدر پیر!

چل سال در این مهلكه راندی

عمری به تما شا و تحمل گذراندی

دیدی همه ناپاكی و خود پاك بماندی

آوخ كه مرا نیز بدین ورطه كشاندی


علم پدر آموخته ام من!

چون او همه در دام بلا سوخته ام من

چون او همه اندوه و غم آموخته ام من


ای كودك من! مال بیندوز!

وان علم كه گفتند میاموز!