ابر و کوچه/جادوی سکوت

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
پند جادوی سکوت
از فریدون مشیری
ابر
ابر و کوچه


من سکوت خویش را گم کرده ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم


من که خود افسانه می پرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم


ای سکوت ای مادر فریادها

ساز جانم از تو پر آوازه بود


تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود


در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها


من ندیدم خوشتر از جادوی توجادوی سکوت

من سکوت خویش را گم کرده ام


لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می پرداختم


عاقبت افسانه مردم شدم

ای سکوت ای مادر فریادها


ساز جانم از تو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم


چون شراب کهنه شعرم تازه بود

در پناهت برگ و بار من شکفت


تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو


ای سکوت ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو گم شدم


تو کجایی تا بگیری داد من

گر سکوت خویش را می داشتم


زندگی پر بود از فریاد من

ای سکوت ای مادر فریادها


گم شدم در این هیاهو گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من


گر سکوت خویش را می داشتم

زندگی پر بود از فریاد من