کسی که گذشته را کنترل می کند آینده را کنترل می کند و کسی که حال را کنترل کند گذشته را کنترل می کند
سوسیال دموکراسی | جمهوری دموکراتیک نام دروغین برای جمهوری خلق | لیبرال دموکراسی |
کسی که گذشته را کنترل کند آینده را کنترل میکند، و کسی که حال را کنترل کند گذشته را کنترل میکند
در روز نهم ماه مه در مسکو رژه نظامی برگزار میشود. ولادیمیر پوتین در این روز پیروزی بر آلمان هیتلری را جشن میگیرد. این روز پیروزی که پس از فروپاشی شوروی اهمیتش را از دست داد، پوتین دوباره نهم ماه مه را زنده کرد. از سال ۲۰۰۵ میلادی روز ۹ ماه می روز بزرگ و با اهمیتی در مسکو شده است که با رژه نظامی جشن گرفته میشود. میلیونها روس نوار جرج مقدس که به رنگهای زرد و قهوهای است را بر روی یقه هایشان سنجاق میکنند. این نوار یک نشان نظامی است که از زمان تزار بر جای مانده است. با این رژه نظامی، به قهرمانان ارتش سرخ علیه هیتلر ارج نهاده میشود. پوتین امیدوار بود که جنگی که علیه اوکراین به راه انداخته است تا روز ۹ ماه مه با پیروزی کامل روسیه پایان یافته باشد و بر آن بود که پیروزی خود را بر اوکراین در روز ۹ ماه مه همراه با رژه نظامی جشن بگیرد. بدین روی پوتین تا به امروز از جنگ علیه اوکراین سخن نگفته است بلکه آن را بیرون راندن نازیها از اوکراین خوانده است. برای پوتین، نازیها در اوکراین هستند همان کسانی که روسیه را تهدید میکنند و بدین روی باید از میان برداشته شوند. همانگونه که پوتین بارها گفته است کشوری به نام اوکراین وجود ندارد، بلکه اوکراین اختراع لنین است، کسی که در اوکراین یک جمهوری سوسیالیستی به راه انداخت که بعدها بخشی از اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی گردید. پس از فروپاشی کمونیسم اتحادیه جمهوریهای سوسیالیستی از یکدیگر جدا شدند و هر یک از این جمهوریهای سوسیالیستی، کشوری مستقل گردید. فروپاشی و سرنگونی شوروی برای ولادیمیر پوتین بزرگترین فاجعه تاریخ روسیه بود. هدف پوتین این است که جمهوریهای جدا شده از شوروی را دوباره به روسیه بازگرداند. پوتین میخواهد که روسیه دوباره آن کشور پهناوری شود و مردمانش دوباره اتحادیهای بر پا کنند و قبله اشان حکومت روسیه بشود. پانزده کشوری که پس از فروپاشی شوروی استقلال خود را بازیافتند: تاجیکستان – ازبکستان – گرجستان – ترکمنستان - آذربایجان – ارمنستان – قزاقستان – قرقیزستان – اوکراین – لتونی – لیتوانی – مولداوی – بلاروس یا روسیه سفید – روسیه
نخستین حکومتی که پوتین به آن چنگ انداخت گرجستان بود که در سال ۲۰۰۸ میلادی ارتش روسیه به دو استان آبخازیا و اوستیای جنوبی آن کشور حمله برد. این دو استان را استانهای خود مختار اعلام داشتند و روسیه اعلام کرد که هر دو استان را به عنوان دو کشور مستقل میشناسد. پس از آن این دو استان کشوری گردیدند که از سوی نیکاراگویه، ونزویلا و سوریه به رسمیت شناخته شدند. به همین گونه، جنگ میان روسیه و اوکراین درگرفت. در سال ۲۰۱۴ میلادی ارتش روسیه به استانهای شرقی دونتسک و لوهانسک حمله برد و شبه جزیره کریمه را اشغال کرد و جزیره کریمه بی درنگ به روسیه ضمیمه شد و بخشی از خاک روسیه اعلام گردید. استانهای اشغال شده دونتسک و لوهانسک نیز زیر اداره روسیه درآمدند و سپس دولت روسیه این دو استان را دو حکومت خودمختار و مستقل اعلام کرد. در روز ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ میلادی حمله روسیه به اوکراین آغاز شد. در کیف پایتخت اوکراین، چتربازان روسی فرود آمدند با این ماموریت که هیات دولت اوکراین را دستگیر کنند و دولتی را بر سر کار بیاورند که همدست با روسیه باشد. نخستین حمله به دولت اوکراین شکست خورد و ارتش روسیه ناچار به عقب نشینی از کیف گردید.
هم اکنون تمرکز ارتش روسیه روی اشغال غرب و جنوب اوکراین است. هدف این است که اوکراین به دریای سیاه دسترسی نداشته باشد. برای این کار، روسیه باید دو شهر خرسون و اودسا در کناره دریای سیاه را اشغال کند. خرسون به چنگ ارتش روسیه افتاد اما اودسا هنوز اشغال نشده است. اگر روسیه به این هدف برسد و اودسا را نیز اشغال کند آنگاه هدف بعدی روسیه اشغال کشور مولداوی است.
آماده سازی ایدیولوژیک این جنگ از سوی ولادیمیر پوتین در نوشتاری با فرنام به سوی یگانگی و یکپارچگی تاریخی مردم روس و مردم اوکراین به قلم کشیده شده است. این نوشتار در روز ۱۲ جولای ۲۰۲۱ میلادی هشت ماه پیش از حمله ارتش روسیه به اوکراین در وبگاه دولت روسیه به سه زبان روسی، اوکرایینی و انگلیسی چاپ شد. در این نوشتار پوتین مینویسد که مردم روسیه و مردم اوکراین و مردم بلاروس در واقع یک ملت هستند. مردم اوکراین ملت جداگانه نیستند بلکه بخشی از ملت روسیه هستند. دولت کنونی اوکراین از سوی غرب هدایت میشود و غرب میخواهد که اوکراین را به یک حکومت ضد روسی دگرگون سازد. مرزهای کنونی اوکراین، در زمان شوروی کشیده شدهاند و هرگز کشور اوکراینی در میان این مرزها وجود نداشته است. در اوکراین مردم بسیاری به روسی سخن میگویند و هویت روسی دارند. دولت اوکراین بر آن است که از اینان مردم اوکراین بسازد، اما ما دولت روسیه از این مردم پشتیبانی خواهیم کرد که هویت خود را از دست ندهند.
پرزیدنت اوکراین، سلنسکی مقاله پوتین را به انتقاد گرفت و گفت که این مقاله ترکیبی از دروغ هاست و پوتین همان دیدگاه استالین را دارد که از استقلال اوکراین جلوگیری کرد و در چارچوب این مبارزه بیش از ۷ میلیون اوکراینی جان خود را از دست دادند. از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۲ استالین کشیشهای اوکراینی را به قتل رساند. در درازای این هشت سال بیش از ده هزار کشیش اوکراینی جان خود را از دست دادند. بیش از ۵۰ هزار چامه سرا، نویسنده، هنرمند، نقاش، دانشمند و فرهیختگانی با تحصیلات آکادمیک به سیبری تبعید گردیدند تا استالین بتواند هر گونه نشان فرهنگ اوکراینی را از میان بردارد. زمینهای کشاورزان اوکراین مصادره شد و سیستم کولخوزه برقرار شد. کولخوزه بدین چم است که کشاورزان، کارمند دولت میشوند و همه چیز به حکومت کمونیستی تعلق دارد. و هیچ کشاورزی صاحب زمین نیست. یعنی این که فرآوردههای کشاورزی به دهقانانی که روی آن زمین کار کردهاند تعلق ندارد، بلکه حکومت کمونیستی صاحب همه تولیدات کشاورزی است. دولت کمونیستی غلات را مصادره کرد و صادر نمود. با ارزی که دولت دریافت کرد صنایع شوروی را گسترش دادند و ارتش سرخ را تا بن دندان مسلح کردند. بدین روی، کشاورزان نیز کار را زمین گذاشتند و کار نکردند که در آن سالها به قحطی و گرسنگی در اوکراین کشید و میلیونها تن از مردم اوکراین از گرسنگی جان باختند.
اگر بنگریم و مقایسه کنیم آنچه را که ارتش سرخ در اوکراین انجام داد، به درستی ،همان است که ارتش روسیه در اوکراین انجام داد. در شهرهایی که ارتش روسیه اشغال کرد، سربازان، خانهها و مغازهها و فروشگاهها را چپاول کردند و غلات انبار شده در سیلوها را نیز دزدیدند و به روسیه بردند.
هدف استالین که گفت اوکراین ملت مستقلی نیست بلکه به روسیه تعلق دارد این بود که بتواند به آسانی اوکراین را چپاول کند و پولهایی را که به دست میآورد در روسیه سرمایه گزاری نماید. اینکه پوتین امروز میگوید اوکراین ملت مستقلی نیست، همان هدف را دارد که اوکراین را چپاول کند و درآمدهایی که از فروش غلات و دیگر فرآوردههای کشاورزی و صنعتی از اوکراین به دست میآید را برای روسیه بردارد و در روسیه سرمایه گزاری کند. در واقع آنچه که امروز با آن رو به رو هستیم نیو کلونیالیسم روسی است . و مقالهای که پوتین نوشته است، دروغ بی شرمانههای است که نیوکلونیالیسم را بپوشاند.
آرنگی که پوتین سر میدهد، همان گفته جرج اورول است که میگوید: کسی که گذشته را کنترل کند آینده را کنترل میکند، و کسی که حال را کنترل کند گذشته را کنترل میکند.
تزار روسیه، استالین و پوتین همواره کوشش کردند تاریخ اوکراین را چنان بنویسند که اوکراین بخشی از روسیه است و هیچگونه هویت مستقلی ندارد. در این تاریخ نویسی نیامده است که تزار و استالین همه روشنفکران و دانشمندان اوکراین را دیپورت کردند و ممنوع نمودند که به زبان اوکراینی سخن گفته شود و کوشش کردند که فرهنگ اوکراینی و هویت اوکراینی پای نگیرد و وجود نداشته باشد. روشی که پیروزشوندگان بر ملتی تاریخ آنان را دوباره مینویسند همه ایرانیان آن را میشناسند. آخرین و بهترین نمونه این روش، انقلاب اسلامی است و به اصطلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی است. در مقدمه این به اصطلاح قانون اساسی، تاریخ نوین ایران چنان نوشته شده است همانگونه که خمینی میخواست. همانند استالین و پوتین در نوشتارهای تاریخی هویت ملی و فرهنگی مردم اوکراین انکار شده است، به همین روش، خمینی نیز حکومت سکولار را انکار میکند آن گونه که در انقلاب مشروطه آمده بود. ملت ایران در سال ۱۲۸۵ خورشیدی جنگید که عدالتخانه یا دادگستری به دست بیاورد و از شر شریعت اسلام رهایی یابد که دستاورد آن جنبش، مجلس شورای ملی گردید. ملت ایران برای داشتن قانون اساسی جنگید که در آن نوشته شد که ایران یک کانستیتوشنال مونارکی است یعنی حکومت ایران یک مشروطه شاهنشاهی است و قدرت در دست مردم است و نه الله و حکومت در سه قوه تقسیم میشود پارلمان، قوه مجریه و دادگستری که باید از یکدیگر جدا و مستقل باشند. ملت ایران برای داشتن حقوق شهروندی و انسانی جنگید و اینکه شریعت کنار گذاشته شود و یک سیستم قانونی مدنی جایگزین دین اسلام گردد. در راه این مبارزه، برای داشتن قانون اساسی و حقوق بشر و دادگستری و جدایی سه قوه صدها هزار ایرانی جان باختند و پیروزی مشروطه بر مشروعه آن شد که شیخکی به نام فضل الله نوری را به دار آویختند.
در مقدمه به اصطلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی، خمینی داستان دیگری تعریف میکند. خمینی در این مقدمه مدعی است خواست مردم ایران امت اسلامی بودن است و ایرانیان جامعهای میخواهند که بر مبنای قوانین اسلام بنیاد نهاده شود. خمینی میگوید که ويژگی این انقلاب نسبت به دیگر نهضتهای ایران در سده اخیر مکتبی و اسلامی بودن آن است. با این ادعا، خمینی میگوید که وی یک انقلاب نوینی کرده است در جایی که خمینی کاری را کرده است که بیش از هفتاد سال پیش فضل لله نوری انجام داد. انقلاب خمینی چیز نوینی نیست بلکه همان حکومت مشروعه است که آخوندها آن زمان میخواستند بر روی کار بیاورند. اینکه ملت ایران حکومت مشروعه نمیخواستند در آن زمان اشکارا نشان دادند.اگر امروز رفراندومی برگزار شود ۹۹ درصد ایرانیان جمهوری اسلامی را رد میکنند و اگر ملت ایران در خیابانها رضا شاه رضا شاه فریاد میکنند آن را میخواهند که پدر بزرگشانشان خواستار آن بودند و آن حکومت مشروطه شاهنشاهی بود. نخستین دروغ تاریخی در این مقدمه به اصطلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی این است که ملت ایران خواست که امت اسلامی شود و آنان بودند که انقلاب اسلامی را به انجام رساندند.
دروغ تاریخی دیگر در این مقدمه : میگوید که علت اساسی و مشخص عدم موفقیت نهضتها در ایران، مکتبی نبودن مبارزات بوده است. حقیقت این است که پیروزی انقلاب مشروطه در آن بود که از اسلام دوری جست که دستاورد آن اجتماعی از زنان و مردان آزاده گردید، صنعتی شدن کشور را شدنی ساخت، رفاه و آسایش و امنیت برای ایران و ایرانی به ارمغان آورد و ملت ایران از احترام جهانی برخوردار شدند. مشروطه شاهنشاهی از دو سوی تهدید میشد. یک سو کمونیستها بودند که از سوی شوروی پشتیبانی میشدند و از سوی دیگر اسلامیون . . چپیها در ایران سیستماتیک آموزش و پرورش را در ایران به دست گرفتند. کتابهای درسی تهی از تاریخ معاصر ایران که در انها اثری از مبارزه ملت ایران علیه اسلام برای داشتن مشروطه و مجلس شورای ملی و دادگستری نبود. در کتابها هیچ گونه آموزش سیاسی به فرزندان ایران داده نشد. برای نمونه در ایالات متحده امریکا هر کودکی قانون اساسی امریکا را میآموزد و مادههای بنیادین قانون اساسی را از بر میداند. حتی امروز پس از چهل و سه سال در به دری ایرانیان قانون اساسی مشروطه را نمیدانند و مشتی کلاهبردار رژیم جمهوری اسلامی همان چپیها برای ملت ایران سخنرانی میکنند. کتابهای درسی دانش آموزان و دانشجویان کشور ایران تهی از تاریخ پر از فراز و نشیب ایران بود. در مذاکرات دوره شانزدهم و هفدهم، نمایندگان مجلس به خاینی به نام محمد مصدق از ایل قاجار اعتراض میکنند که چرا وزارتخانه آموزش و پرورش و فرهنگ و وزارت بهداری را با توده ایها پر میکند. پاسخ این پرسش را در سالهای پنجاه دیدیم که گروههای تروریستی در ایران با پول هنگفت استعمار بنیاد نهاده شدند و بزرگان کشور و لشکر و مرد م ایران با شلیک گلولههای مزدوران و سرسپردگان استعمار جان باختند . هیچ کسی مذاکرات مجلس شورای ملی را نمیخواند و همه به دنبال آیا ۲۸ امرداد کودتا بود یا نه میگردند؟ شرم بر چنین ملتی که تاریخ خود را نمیخواند و نمیداند و کوشش برخی که مدرک و سند تاریخی در اختیارشان میگزارند را ارج نمینهند. به جای آن مشتی بی سر و بی پا برایشان داستان در رسانهها سر هم میکنند و ایرانیان را ریشخند میسازند.
برای اینکه نمونه بیاوریم چگونه تاریخ را جعل میکنند چگونگی آوردن کمونیسم به ایران را بررسی میکنیم. پس از انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷ در روسیه ، در جنگ داخلی که در روسیه درگرفت ارتش سرخ در سال ۱۹۲۰ به گیلان لشکر کشید. میرزا کوچک خان در این زمان در گیلان جنبش جنگل را به راه انداخته بود. میرزا کوچک خان و بلشویکها همدستی کردند و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران را به راه انداختند و پایان مونارشی در ایران را اعلام داشتند و به سوی تهران تاختند. پایان جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران را همه میدانند. میرزا کوچک خان در کوههای گیلان یخ زد. ارتش سرخ به شوروی بازگشت و گیلان دوباره یکی از استانهای ایران گردید. همه اینها رخ داد زیرا که دولت درمسکو و دولت در تهران به این نتیجه رسیدند و موافقتنامه دوستی دستینه کردند و دولت شوروی قول داد که جنبش بلشویکی گیلان را پایان دهد. جمهوری سوسیالیستی شوروی ایران در هم شکست و پایان یافت ولی ایدیولوژی سوسیالیستی در ایران ماند. سفارت روسیه روزنامهای به چاپ رساند تا ایدیولوژی کمونیستی را در ایران پروپاگاند کند و حزب کمونیست را در سراسر ایران بر پا سازند. رضا شاه بزرگ حزب کمونیست را در ایران ممنوع اعلام کرد و سران آنها را به زندان افکند. با اشغال ایران از سوی ارتش سرخ در جنگ جهانی دوم و کناره گیری رضا شاه بزرگ، رهبران حزب کمونیست را روسها از زندان آزاد ساختند و زیر نظر استالین حزب توده در ایران راه اندازی شد. سوقصدهای نافرجام حزب توده به جان شاهنشاه ایران نشان داد که هدف استالین این بود که شاهنشاهی در ایران را براندازد. با کمک مصدق نزدیک بود که کمونیستها ایران را بگیرند ولی به سبب بیداری ملت ایران که بر پا خاستند و مصدق را سرنگون کردند. بسیاری از این مصدق چیان به آلمان شرقی و غربی پناه بردند. آن دانشجویانی که به آلمان غربی رفتند کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور را بنیاد نهادند و کنفدراسیون در اروپا و امریکا علیه شاهنشاه ایران شورش بر پا کرد و تبلیغات منفی به راه انداخت. در ایران گروههای مسلح اسلامی و چپ را راه انداختند که در کمپهای تروریستی یاسر عرفات آموزش آدمکشی دیدند. این آدمکشان به پاسگاههای پلیس و ژاندارمری حمله مسلحانه کردند پلیسها را کشتند اسلحههای پاسگاه را دزدیدند. رهبران این تروریستها با خمینی در عراق دیدار کردند و دست همکاری دادند که زیر رهبری خمینی شاهنشاه ایران را براندازند. خمینی اسلامیون را فعال ساخت و آنان با بهره گیری از شبکه مسجدها درایران، تظاهرات علیه شاهنشاه ایران و علیه مشروطه شاهنشاهی را به راه انداختند و سازمان دادند. این دو چپیها و اسلامیون زیر چتر کنفدراسیون و به رهبری خمینی کسانی بودند که جمهوری اسلامی را در ایران آوردند و نه اراده مردم ایران .
این که بعدا نوشتند که مردم ایران بودند که این انقلاب اسلامی را از ژرفای دل خواستند جعل تاریخ است. یاداور میشویم همانگونه که جرج اورول گفت کسی که حال را کنترل میکند گذشته را نیز کنترل میکند و کسی که گذشته را کنترل کند آینده را کنترل میکند. این نقل قول در واقع برای نازیها در آلمان گفته شد. ولی این گفتار برای همه دیکتاتوریها در دنیا صدق میکند. جمهوری اسلامی، تاریخ ایران را آن گونه مینویسد که دلش میخواهد که چنین باشد تا جنایتها و خیانتها را لاپوشانی کند. مانند پوتین که تاریخ اوکراین را آن گونه مینویسد تا جنگش علیه اوکراین را قانونی جلوه دهد.
جرج اورول در کتاب خود به سال ۱۹۸۴ میلادی یک حکومت دیکتاتوری را به نوشتار میکشد که در آن یک وزارتخانه برای حقیقت وجود دارد. این وزارتخانه برای مردم مینویسد و روشن میسازد که چگونه باید فکر کنند و بیاندیشند. در جمهوری اسلامی این وزارتخانه فرهنگ و ارشاد اسلامی نام دارد و مسئولیتش محدود کردن دسترسی رسانهای به هرگونه محتوای غیراسلامی و جلوگیری از تبلیغات فرهنگ بیگانه در جمهوری اسلامی ایران را برعهده دارد. این وزارتخانه برای مردم ایران روشن میکند که رهبر چه چیزی را به عنوان افکار اسلامی میپسندد و مردم ایران باید چگونه فکر کنند.تاریخ اما نشان داده است که اندیشه و افکار مردم را نمیتوان کنترل کرد تا به راهی که میخواهند بکشانند. در پایان همه رژیمهای دیکتاتوری در هم میشکنند همانگونه که ناسیونال سوسیالیسم و کمونیسم فروریخت و با افتضاح پایان یافت به همین گونه نیز جمهوری اسلامی پایان خواهد یافت. امروز همه میبینیم که مردم ایران پشت به این حکومت سفاک دزد ایران ستیز کردهاند و دیگر پرسش این نیست که آیا این رژیم میرود؟ بلکه پرسش این است که کی گورشان گم خواهد شد؟
تاریخ نشان میدهد که همه این دیکتاتورها پایان همانندی دارند. هیتلر گلوله به مغزش خالی کرد و لاشه اش را آتش زدند. استالین با سکته قلبی مرد در آغاز او را به عنوان قهرمان در کنار لنین در آرامگاهی نهادند و سبس هنگامی که کشتارهای و جنایتهای او رو شد لاشه اش را سوزاندند. همه چشم به راه مرگ رهبر هستند و مرگ رهبر یعنی مرگ جمهوری اسلامی . و قبر خمینی همانند آرامگاه پدر ایران نوین که منفجرش کردند ویران خواهد شد. میلیاردها دلار و یورو و تومان که بنیادهای اسلامی برای خودشان دزدیدهاند به خزانه دولتی که ایران را دوباره خواهد ساخت و رفاه و آسایش ملت ایران را فراهم خواهد کرد، ریخته خواهد شد. پول نفت برای ایرانیان هزینه میشود و نه برای ملت مفت خور لبنان و فلسطین و یمن و عراق و سوریه و نوار شیعهای که این جنیتکاران اسلامی میخواهند بر پا سازند. ملت ایران درس تاریخ را به جهانیان خواهد داد که برای اینکه ملتی را چپاول کنند و از میان بردارند دیگر هویت آنان را جعل نکنند و دستاوردهای فرهنگی و اندیشههای بزرگانشان را میان دیگر ملتها تقسیم نکنند و به نام دیگران مهر نزنند و لعنت بر همه شما استعمارگران و نوکرانتان