چشمــۀ آب بقــا فخر شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




هست اگر روز قیامت را نظیری امشب است کز فراق ماه روشن دامنم پر کوکب است




تا که شد دور از برم حور بهشتی روح من روز و شب از هجر او در دوزخ تاب و تب است




کشت و میگرید بر احوالم عجب تر گویمت نوش داروی منش در خندۀ زیر لب است




چشمۀ آب بقا ای دل چه میپرسی ز من باز پرس از آنکه او را لعل جانان مشرب است




چاه بر ماه ار ندیدستی زنخدانش نگر طوق از خورشید تابان خواهی از آن غبغب است




موکب حسن وی آنجا کامد اندر اهتزاز با عزیزیها سواری یوسف از آن موکب است




هر کسی را در طریق عشقبازی مسلکی است کشته گشتن در ره معشوق ما را مذهب است




زاهدا در کعبۀ دل بت پرستی میکنی بر زبانت گر چه دانم ذکر یارب یارب است




شهسوار من ز پا افتاده ات را دست گیر راه باریک است و شب تاریک و لنگم مرکب است




فخر اگر از کعبۀ صدق و صفا افتاده دور نا امید از وصل می نبود که رو بر مطلب است



M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۱۰ (UTC)