پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای) از پروین اعتصامی |
' |
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای | عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیدهاند | |
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای | کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیدهاند | |
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین | ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیدهاند | |
سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای | مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیدهاند | |
عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را | در ترازوی چو من دیوانهای سنجیدهاند | |
از برای دیدن من، بارها گشتند جمع | عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیدهاند | |
جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در | گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیدهاند | |
کردهاند از بیهشی بر خواندن من خندهها | خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیدهاند | |
من یکی آئینهام کاندر من این دیوانگان | خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیدهاند | |
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست | گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیدهاند | |
خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکست | این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیدهاند | |
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند | غیر ازین زنجیر، گر چیزی بمن بخشیدهاند | |
سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق | ریسمان خویش را با دست من تابیدهاند | |
هیچ پرسش را نخواهم گفت زینساعت جواب | زانکه از من خیره و بیهوده، بس پرسیدهاند | |
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا | از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیدهاند | |
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران | عیبها دارند و از ما جمله را پوشیدهاند | |
ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان | دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیدهاند | |
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست | عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیدهاند |