پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/نارونی بود به هندوستان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (نارونی بود به هندوستان) از پروین اعتصامی |
' |
نارونی بود به هندوستان | زاغچهای داشت در آن آشیان | |
خاطرش از بندگی آزاد بود | جایگهش ایمن و آباد بود | |
نه غم آب و نه غم دانه داشت | بود گدا، دولت شاهانه داشت | |
نه گلهایش از فلک نیلفام | نه غم صیاد و نه پروای دام | |
از همه بیگانه و از خویش نه | در دل خردش، غم و تشویش نه | |
عاقبت، آن مرغک عزلت گزین | گشت بسی خسته و اندوهگین | |
گفت، بهار است و همه دوستان | رخت کشیدند سوی بوستان | |
من نه بهار و نه خزان دیدهام | خسته و فرسوده و رنجیدهام | |
چند کنم خانه درین نارون | چند برم حسرت باغ و چمن | |
چند در این لانه، نشیمن کنم | خیزم و پرواز بگلشن کنم | |
نغمه زنم بر سر دیوار باغ | خوش کنم از بوی ریاحین دماغ | |
همنفس قمری و بلبل شوم | شانه کش گیسوی سنبل شوم | |
رفت به گلزار و بشاخی نشست | دید خرامان دو سه طاوس مست | |
جمله، بسر چتر نگارین زده | طعنه بصورت گری چین زده | |
زاغچه گردید گرفتارشان | خواست شود پیرو رفتارشان | |
باغ بکاوید و بهر سو شتافت | تا دو سه دانه پر طاوس یافت | |
بست دو بر دم، یک دیگر بسر | گفت، مرا کس نشناسد دگر | |
گشت دمم، چون پرم آراسته | کس نخریدست چنین خواسته | |
زیور طاوس بسر بستهام | از پر زیباش به پر بستهام | |
بال بیاراست، پریدن گرفت | همره طاوس، چمیدن گرفت | |
دید چو طاوس در آن خودپسند | بال و پر عاریتش را بکند | |
گفت که ای زاغ سیه روزگار | پرتو، خالی است ز نقش و نگار | |
زیور ما، روی تو نیکو نکرد | ما و تو را همسر و همخو نکرد | |
گرچه پر ما، همه پیرایه بود | لیک نه بهر تو فرومایه بود | |
سیر و خرام تو، چه حاصل بباغ | زاغی و طاوس نماند به زاغ | |
هر چه کنی، هر چه ببندی به پر | گاه روش، تو دگری، ما دگر |