پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/موشکی را بمهر، مادر گفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (موشکی را بمهر، مادر گفت) از پروین اعتصامی |
' |
موشکی را بمهر، مادر گفت | که بسی گیر و دار در ره ماست | |
سوی انبار، چشم بسته مرو | که نهان، فتنهها به پیش و قفاست | |
تله و دام و بند بسیار است | دهر بیباک و چرخ، بیپرواست | |
تله مانند خانهایست نکو | دام، مانند گلشنی زیباست | |
ای بسا رهنما که راهزن است | ای بسا رنگ خوش، که جانفرساست | |
زاهنین میله، گردکان مربای | که چنین لقمه، خون دل، نه غذاست | |
هر کجا مسکنی است، کالائی است | هر کجا سفرهایست، نان آنجاست | |
تلهی محکمی به پشت در است | گربهی فربهی است، میان سراست | |
آنچنان رو، که غافلت نکشند | خنجر روزگار، خون پالاست | |
هر نشیمن، نه جای هر شخصی است | هر گذرگه، نه در خور هر پاست | |
اثر خون، چو در رهی بینی | پا در آن ره منه، که راه بلاست | |
هرگز ایمن مشو، که حملهی چرخ | گر ز امروز بگذرد، فرداست | |
وقت تاراج و دستبرد، شب است | روز، هنگام خواب و نشو و نماست | |
سر میفراز نزد شبرو دهر | که بسی قامت از جفاش، دوتاست | |
موشک آزرده گشت و گفت خموش | عقل من، بیشتر ز عقل شماست | |
خبرم هست ز آفت گردون | تله و دام، دیدهام که کجاست | |
از فراز و نشیب، آگاهم | میشناسم چه راه، راه خطاست | |
هر کسی جای خویش میداند | پند و اندرز دیگران بیجاست | |
این سخن گفت و شد ز لانه برون | نظری تند کرد، بر چپ و راست | |
دید در تلهی نو رنگین | گردکانی در آهنی پیداست | |
هیچ آگه نشد ز بیخردی | کاندران سهمگین حصار، چهاست | |
یا در آن روشنی، چه تاریکی است | یا در آن یکدلی، چه روی و ریاست | |
بانگ برداشت، کاین نشیمن پاک | چه مبارک مکان روحافزاست | |
تله گفتا، مایست در بیرون | بدرون آی، کاین سراچه تراست | |
اگرت زاد و توشه نیست، چه غم | زانکه این خانه، پر ز توش و نواست | |
جای، تا کی کنی بزیر زمین | رونق زندگی ز آب و هواست | |
اندرین خانه، بین رهزن نیست | هر چه هست، ایمنی و صلح و صفاست | |
نشنیدم بنا، چنین محکم | گر چه در دهر، صد هزار بناست | |
جای انده، درین مکان شادیست | جای نان، اندرین سرا حلواست | |
موش پرسید، این کمانک چیست | تله خندید، کاین کمان قضاست | |
اندر آی و بچشم خویش بین | کاندرین پردهها، چه شعبدههاست | |
موشک از شوق جست و شد بدرون | تا که او جست، بانگ در بر خاست | |
بهر خوردن، چو کرد گردن کج | آهنی رفت و بر گلویش راست | |
رفت سودی کند، زیان طلبید | خواست بر تن فزاید، از جان کاست | |
کودکی کاو ز پند و وعظ گریخت | گر بچاه است، دم مزن که چراست | |
رسم آزادگان چه میداند | تیرهبختی که پای بند هوی ست | |
خویش را دردمند آز مکن | که نه هر درد را امید دواست | |
عزت از نفس دون مجو، پروین | کاین سیه رای، گمره و رسواست |