پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی) از پروین اعتصامی |
' |
مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی | ناگاه دید دانهی لعلی به روزنی | |
پنداشت چینهایست، بچالاکیش ربود | آری، نداشت جز هوس چینه چیدنی | |
چون دید هیچ نیست فکندش بخاک و رفت | زینسانش آزمود! چه نیک آزمودنی | |
خواندش گهر به پیش که من لعل روشنم | روزی باین شکاف فتادم ز گردنی | |
چون من نکرده جلوهگری هیچ شاهدی | چون من نپرورانده گهر هیچ معدنی | |
ما را فکند حادثهای، ورنه هیچگاه | گوهر چو سنگریزه نیفتد به برزنی | |
با چشم عقل گر نگهی سوی من کنی | بینی هزار جلوه بنظاره کردنی | |
در چهرهام ببین چه خوشیهاست و تابهاست | افتاده و زبون شدم از اوفتادنی | |
خندید مرغ و گفت که با این فروغ و رنگ | بفروشمت اگر بخرد کس، به ارزنی | |
چون فرق در و دانه تواند شناختن | آن کو نداشت وقت نگه، چشم روشنی | |
در دهر بس کتاب و دبستان بود، ولیک | درس ادیب را چکند طفل کودنی | |
اهل مجاز را ز حقیقت چه آگهیست | دیو آدمی نگشت به اندرز گفتنی | |
آن به که مرغ صبح زند خیمه در چمن | خفاش را بدیده چه دشتی، چه گلشنی | |
دانا نجست پرتو گوهر ز مهرهای | عاقل نخواست پاکی جان خوش از تنی | |
پروین، چگونه جامه تواند برید و دوخت | آنکس که نخ نکرده بیک عمر سوزنی |