پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/مادر موسی، چو موسی را به نیل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (مادر موسی، چو موسی را به نیل) از پروین اعتصامی |
' |
مادر موسی، چو موسی را به نیل | در فکند، از گفتهی رب جلیل | |
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه | گفت کای فرزند خرد بیگناه | |
گر فراموشت کند لطف خدای | چون رهی زین کشتی بی ناخدای | |
گر نیارد ایزد پاکت بیاد | آب خاکت را دهد ناگه بباد | |
وحی آمد کاین چه فکر باطل است | رهرو ما اینک اندر منزل است | |
پردهی شک را برانداز از میان | تا ببینی سود کردی یا زیان | |
ما گرفتیم آنچه را انداختی | دست حق را دیدی و نشناختی | |
در تو، تنها عشق و مهر مادری است | شیوهی ما، عدل و بنده پروری است | |
نیست بازی کار حق، خود را مباز | آنچه بردیم از تو، باز آریم باز | |
سطح آب از گاهوارش خوشتر است | دایهاش سیلاب و موجش مادر است | |
رودها از خود نه طغیان میکنند | آنچه میگوئیم ما، آن میکنند | |
ما، بدریا حکم طوفان میدهیم | ما، بسیل و موج فرمان میدهیم | |
نسبت نسیان بذات حق مده | بار کفر است این، بدوش خود منه | |
به که برگردی، بما بسپاریش | کی تو از ما دوستتر میداریش | |
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست | خاک و باد و آب، سرگردان ماست | |
قطرهای کز جویباری میرود | از پی انجام کاری میرود | |
ما بسی گم گشته، باز آوردهایم | ما، بسی بی توشه را پروردهایم | |
میهمان ماست، هر کس بینواست | آشنا با ماست، چون بی آشناست | |
ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند | عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند | |
سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت | زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت | |
کشتی زاسیب موجی هولناک | رفت وقتی سوی غرقاب هلاک | |
تند بادی، کرد سیرش را تباه | روزگار اهل کشتی شد سیاه | |
طاقتی در لنگر و سکان نماند | قوتی در دست کشتیبان نماند | |
ناخدایان را کیاست اندکی است | ناخدای کشتی امکان یکی است | |
بندها را تار و پود، از هم گسیخت | موج، از هر جا که راهی یافت ریخت | |
هر چه بود از مال و مردم، آب برد | زان گروه رفته، طفلی ماند خرد | |
طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت | بحر را چون دامن مادر گرفت | |
موجش اول، وهله، چون طومار کرد | تند باد اندیشهی پیکار کرد | |
بحر را گفتم دگر طوفان مکن | این بنای شوق را، ویران مکن | |
در میان مستمندان، فرق نیست | این غریق خرد، بهر غرق نیست | |
صخره را گفتم، مکن با او ستیز | قطره را گفتم، بدان جانب مریز | |
امر دادم باد را، کان شیرخوار | گیرد از دریا، گذارد در کنار | |
سنگ را گفتم بزیرش نرم شو | برف را گفتم، که آب گرم شو | |
صبح را گفتم، برویش خنده کن | نور را گفتم، دلش را زنده کن | |
لاله را گفتم، که نزدیکش بروی | ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی | |
خار را گفتم، که خلخالش مکن | مار را گفتم، که طفلک را مزن | |
رنج را گفتم، که صبرش اندک است | اشک را گفتم، مکاهش کودک است | |
گرگ را گفتم، تن خردش مدر | دزد را گفتم، گلوبندش مبر | |
بخت را گفتم، جهانداریش ده | هوش را گفتم، که هشیاریش ده | |
تیرگیها را نمودم روشنی | ترسها را جمله کردم ایمنی | |
ایمنی دیدند و ناایمن شدند | دوستی کردم، مرا دشمن شدند | |
کارها کردند، اما پست و زشت | ساختند آئینهها، اما ز خشت | |
تا که خود بشناختند از راه، چاه | چاهها کندند مردم را براه | |
روشنیها خواستند، اما ز دود | قصرها افراشتند، اما به رود | |
قصهها گفتند بیاصل و اساس | دزدها بگماشتند از بهر پاس | |
جامها لبریز کردند از فساد | رشتهها رشتند در دوک عناد | |
درسها خواندند، اما درس عار | اسبها راندند، اما بیفسار | |
دیوها کردند دربان و وکیل | در چه محضر، محضر حی جلیل | |
سجدهها کردند بر هر سنگ و خاک | در چه معبد، معبد یزدان پاک | |
رهنمون گشتند در تیه ضلال | توشهها بردند از وزر و وبال | |
از تنور خودپسندی، شد بلند | شعلهی کردارهای ناپسند | |
وارهاندیم آن غریق بینوا | تا رهید از مرگ، شد صید هوی | |
آخر، آن نور تجلی دود شد | آن یتیم بیگنه، نمرود شد | |
رزمجوئی کرد با چون من کسی | خواست یاری، از عقاب و کرکسی | |
کردمش با مهربانیها بزرگ | شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ | |
برق عجب، آتش بسی افروخته | وز شراری، خانمانها سوخته | |
خواست تا لاف خداوندی زند | برج و باروی خدا را بشکند | |
رای بد زد، گشت پست و تیره رای | سرکشی کرد و فکندیمش ز پای | |
پشهای را حکم فرمود، که خیز | خاکش اندر دیدهی خودبین بریز | |
تا نماند باد عجبش در دماغ | تیرگی را نام نگذارد چراغ | |
ما که دشمن را چنین میپروریم | دوستان را از نظر، چون میبریم | |
آنکه با نمرود، این احسان کند | ظلم، کی با موسی عمران کند | |
این سخن، پروین، نه از روی هوی ست | هر کجا نوری است، ز انوار خداست |