پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/شنیدم بود در دامان راغی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (شنیدم بود در دامان راغی) از پروین اعتصامی |
' |
شنیدم بود در دامان راغی | کهن برزیگری را، تازه باغی | |
بپاکی، چون بساط پاک بازان | به جانبخشی، چو مهر دلنوازان | |
بچشمه، ماهیان سرمست بازی | بسبزه، طائران در نغمهسازی | |
صفیر قمری و بانگ شباویز | زمانی دلکش و گاهی غمانگیز | |
بتاکستان شده، گنجشک خرسند | ز شیرین خوشه، خورده دانهای چند | |
شده هر گوشهاش نظاره گاهی | ز هر سنگیش، روئیده گیاهی | |
جداگانه بهر سو رنگ و تابی | بهر کنجی، مهی یا آفتابی | |
یکی پاکیزه رودی از بیابان | روان گشته بدامان گلستان | |
فروزنده چنان کز چرخ، انجم | گریزنده چنان کز دیو، مردم | |
چو جان، ز آلودگیها پاک گشته | به آن پاکی، ندیم خاک گشته | |
شتابنده چو ایام جوانی | جوانی بخش هستی رایگانی | |
رونده روز و شب، اما نهاش جای | دونده همچنان، اما نهاش پای | |
چو چشم پاسبان، بیخواب مانده | چو گیسوی بتان، در تاب مانده | |
جهنده همچو برق، اما نه آتش | خروشنده چو رعد، اما نه سرکش | |
ز کوه آورده در دامن، بسی سنگ | چو یاقوت و زمرد، گونهگون رنگ | |
بهاری ابر، گوهر دانه میکرد | صبا، گیسوی سنبل شانه میکرد | |
نموده غنچهی گل، خنده آهنگ | که در گلشن نشاید بود دلتنگ | |
گرفته تنگ، خیری نسترن را | که یکدل میتوان کردن دو تن را | |
بیکسو، ارغوان افروخته روی | ز ژاله بسته، مروارید بر موی | |
شکفته یاسمین از طیب اسحار | نهفته غنچه زیر برگ، رخسار | |
همه رنگ و صفا و جلوه و بوی | همه پاکیزه و شاداب نیکوی | |
سحرگاهی در آن فرخنده گلزار | شد از شوریدگی، مرغی گرفتار | |
دلش چون حبسگاهش غمگن و تنگ | غمانگیزش نوا و سوگ آهنگ | |
بزندان حوادث، هفتهها ماند | ز فصل بینوائی، نکتهها خواند | |
قفس آرامگاهی، تیرهروزی | به آه آتشین، کاشانه سوزی | |
پرش پژمرده، از خونابه خوردن | تنش مسکین ز رنج دام بردن | |
نه هیچش الفتی با دانه و آب | نه هیچش انس با آسایش و خواب | |
که اندر بند بگرفتست آرام؟ | کدامین عاقل آسوده است در دام؟ | |
گران آید به کبکان و هزاران | گرفتاری بهنگام بهاران | |
بر او خندید مرغ صبحگاهی | که تا کی رخ نهفتن در سیاهی | |
من، ای شوریده، گشتم هر چمن را | شنیدم قصهی هر انجمن را | |
گرفتم زلف سنبل را در آغوش | فضای لانه را کردم فراموش | |
سخنها با صبا و ژاله گفتم | حکایتها ز سرو و لاله گفتم | |
زمردگون شده هم جوی و هم جر | فراوان است آب و میوهی تر | |
ریاحین در گلستان میهمانند | بکوه و دشت، مرغان نغمه خوانند | |
صلا زن همچو مرغان سحرگاه | که صبح زندگی شام است ناگاه | |
بگفت، ایدوست، ما را بیم جان است | کجا آسایش آزادگان است | |
تو سرمستی و ما صید پریشان | تو آزادی و ما در بند فرمان | |
فراخ این باغ و گل خوش آب و رنگست | گرفتاریم و بر ما عرصه تنگست | |
تو جز در بوستان، جولان نکردی | نظر چون من، بدین زندان نکردی | |
اثرهای غم و شادی، یکی نیست | گرفتاری و آزادی، یکی نیست | |
چه راحت بود در بیخانمانی | چه دارو داشت، درد ناتوانی | |
کی این روز سیه گردد دگرگون | چه تدبیرم برد زین حبس، بیرون | |
مرا جز اشک حسرت، ژالهای نیست | بجز خونابهی دل، لالهای نیست | |
چه سود از جستن و گردن کشیدن | چمن را از شکاف و رخنه دیدن | |
کجا خواهم نهادن زین قفس پای | چه خواهم دید زین حصن غمافزای | |
چه خواهم خورد، غیر از دانهی دام | چه خواهم بود، جز تیره سرانجام | |
چه خواهم داشت غیر از ناله و آه | چه خواهم کرد با این عمر کوتاه | |
چه خواهم خواند، غیر از نغمهی غم | چه خواهم گفت با مهتاب و شبنم | |
چه گرد آوردهام، جز محنت و درد | چه خواهم برد، زی یاران رهآورد | |
در و بام قفس، بام و درم شد | پرم کندند و عریانی پرم شد | |
اگر در طرف گلشن، میهمانی است | برای طائران بوستانی است | |
کسی کاین خانه را بنیاد بنهاد | مرا بست و شما را کرد آزاد | |
ترا بگشود پا و با همان دست | پر و بال مرا پیچاند و بشکست | |
ترا، هم نعمت و هم ناز دادند | مرا سوی قفس پرواز دادند |