پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/شب شد و پیر رفوگر ناله کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (شب شد و پیر رفوگر ناله کرد) از پروین اعتصامی |
' |
شب شد و پیر رفوگر ناله کرد | کای خوش آن چشمی که گرم خفتن است | |
چه شب و روزی مرا، چون روز و شب | صحبت من، با نخ و با سوزن است | |
من بهر جائی که مسکن میکنم | با من آنجا بخت بد، هم مسکن است | |
چیره شد چون بر سیه، موی سپید | گفتم اینک نوبت دانستن است | |
نه دم و دودی، نه سود و مایهای | خانهی درویش، از دزد ایمن است | |
برگشای اوراق دل را و بخوان | قصههای دل، فزون از گفتن است | |
من زبون گشتم بچنگال دو گرگ | روز و شب، گرگند و گیتی مکمن است | |
ایستادم، گر چه خم شد پشت من | اوفتادن، از قضا ترسیدن است | |
گر نهم امروز، این فرصت ز دست | چارهام فردا به خواری مردن است | |
سر، هزاران دردسر دارد، سر است | تن، دو صد توش و نوا خواهد، تن است | |
دل ز خون، یاقوت احمر ساخته است | من نمیدانستم اینجا معدن است | |
جامهها کردم رفو، اما به تن | جامهای دارم که چون پرویزن است | |
اینهمه جان کندن و سوزن زدن | گور خود، با نوک سوزن کندن است | |
هر چه امشب دوختم، بشکافتم | این نخستین مبحث نادیدن است | |
چشم من، چیزی نمیبیند دگر | کار سوزن، کار چشم روشن است | |
دیده تا یارای دیدن داشت، دید | این چراغ، اکنون دگر بی روغن است | |
چرخ تا گردیده، خلق افتادهاند | این فتادنها از آن گردیدن است | |
آنچه روزی در تنم، دل داشت نام | بسکه سختی دید، امروز آهن است | |
بس رفو کردم، ندانستم که عمر | صد هزارش پارگی بر دامن است | |
گفتمش، لختی بمان بهر رفو | گفت فرصت نیست، وقت رفتن است | |
خیره از من زیرکی خواهد فلک | کارگر، هنگام پیری کودن است | |
دوش، ضعف پیریم از پا فکند | گفتم این درس ز پای افتادن است | |
ذره ذره هر چه بود از من گرفت | دیر دانستم که گیتی رهزن است | |
نیست جز موی سپیدم حاصلی | کشتم ادبار است و فقرم خرمن است | |
من به صد خونابه، یک نان یافتم | نان نخوردن، بهتر از خون خوردن است | |
دشمنان را دوستتر دارم ز دوست | دوست، وقت تنگدستی دشمن است | |
هر چه من گردن نهادم، چرخ زد | خون من، ایام را بر گردن است | |
خسته و کاهیده و فرسودهام | هر زمانم، مرگ در پیراهن است | |
ارزش من، پارهدوزی بود و بس | این چنین ارزش، بهیچ ارزیدن است | |
من نه پیراهن، کفن پوشیدهام | این کفن، بر چشم تو پیراهن است | |
سوزنش صد نیش زد، این خیرگی | دستمزد دست لرزان من است | |
بر ستمکاران، ستم کمتر رسد | این سزای بردباری کردن است |