پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/شباهنگام، کاین فیروزه گلشن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (شباهنگام، کاین فیروزه گلشن) از پروین اعتصامی |
' |
شباهنگام، کاین فیروزه گلشن | ز انوار کواکب، گشت روشن | |
غزال روز، پنهان گشت از بیم | پلنگ شب، برون آمد ز ممکن | |
روان شد خار کن با پشتهی خار | بخسته، دست و پا و پشت و گردن | |
بکنج لانه، مور آرمگه ساخت | شده آزرده، از دانه کشیدن | |
برسم و راه دیرین، داد چوپان | در آغل، گوسفندان را نشمین | |
کبوتر جست اندر لانه راحت | زغن در آشیان بنمود مسکن | |
جهانرا سوگ بگرفت و شباویز | بسان سوگواران کرد شیون | |
زمان خفتن آمد ماکیانرا | نچیده ماند آن پاشیده ارزن | |
نهاد از دست، مرد کارگر کار | که شد بیگاه وقت کار کردن | |
هم افسونگر رهائی یافت، هم مار | هم آهنگر بیاسود و هم آهن | |
لحاف پیرزن را پارگی ماند | که نتوانست نخ کردن بسوزن | |
بیارامید صید، آسوده در دام | بشوق شادی روز رهیدن | |
دروگر، داس خود بنهاد بر دوش | تبرزن، رخت خود پوشید بر تن | |
عسس بیدار ماند، آری چه نیکوست | برای خفتگان، بیدار بودن | |
ببام خلق، بر شد دزد طرار | کمین رهگذاران کرد رهزن | |
ز بی خوابی شکایت کرد بیمار | که شد نزدیک، رنج شب نخفتن | |
بدوشیدند شیر گوسفندان | بیاسودند گاو و گاوآهن | |
خروش از جانب میخانه برخاست | ز بس جام و سبو در هم شکستن | |
ز تاریکی، زمین بگرفت اسپر | ز انجم آسمان بر بست جوشن | |
ز مشرق، گشت ناهید آشکارا | چو تابنده گهر، از تیره معدن | |
شهاب ثاقب، از دامان افلاک | فرو افتاد، چون سنگ فلاخن | |
بنات النعش، خونین کرده رخسار | ز مویه کردن و از موی کندن | |
ثوابت، جمله حیران ایستاده | چو محکومان بهنگام زلیفن | |
به کنج کلبهی تاریک بختان | فروتابید نور مه ز روزن | |
بر آمد صبحدم، مهر جهانتاب | بسان حور از چنگ هریمن | |
فرو شستند چین زلف سنبل | بیفشاندند گرد از چهر سوسن | |
ز سر بگرفت سعی و رنج خود، مور | بشد گنجشک، بهر دانه جستن | |
نماند توسنی و راهواری | ز ناهمواری ایام توسن | |
بدینگونه است آئین زمانه | زمانی دوستدار و گاه دشمن | |
پدید آرد گهی صبح و گهی شام | گهی اردیبهشت و گاه بهمن | |
دریغا، کاروان عمر بگذشت | ز سال و ماه و روز و شب گذشتن | |
ز گیر و دار این دام بلاخیز | جهان تا هست، کس را نیست رستن | |
اگر نیک و اگر بد گردد احوال | نیفتد چرخهی گیتی ز گشتن | |
دهد این سودگر، ایدوست، ما را | گهی کرباس و گاهی خزاد کن | |
بدانش، زنگ ازین آئینه بزدای | بصیقل، زنگ را دانی زدودن | |
چو اسرائیلیان، کفران نعمت | مکن، چون هست هم سلوی و هم من | |
کتاب حکمت و عرقان چه خوانی | نخوانده ابجد و حطی و کلمن | |
حقیقت گوی شو، پروین، چه ترسی | نشاید بهر باطل، حق نهفتن |