پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/ز قلعه، ماکیانی شد به دیوار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (ز قلعه، ماکیانی شد به دیوار) از پروین اعتصامی |
' |
ز قلعه، ماکیانی شد به دیوار | بناگه روبهی کردش گرفتار | |
ز چشمش برد، وحشت روشنائی | بزد بال و پر، از بی دست و پائی | |
ز روز نیکبختی یادها کرد | در آن درماندگی، فریادها کرد | |
فضای خانه و باغش هوس بود | چه حاصل، خانه دور از دسترس بود | |
بیاد آورد زان اقلیم ایمن | ز کاه و خوابگاه و آب و ارزن | |
نهان با خویشتن بس گفتگو کرد | در آن یکدم، هزاران آرزو کرد | |
گه تدبیر، احوالی زبون داشت | بجای دل، ببر یکقطره خون داشت | |
بیاد آورد زان آزاد گشتن | ز صحرا جانب ده بازگشتن | |
نمودن رهروان خرد را راه | ز هر بیراهه و ره بودن آگاه | |
ز دنبال نو آموزان دویدن | شدن استاد درس چینه چیدن | |
گشودن پر ز بهر سایبانی | نخفتن در خیال پاسبانی | |
بکار، از کودکان پیش اوفتادن | رموز کارشان تعلیم دادن | |
برو به لابه کرد از عجز، کایدوست | ز من چیزی نیابی، جز پر و پوست | |
منه در رهگذار چون منی دام | مکن خود را برای هیچ بدنام | |
گرفتم سینهی تنگم فشردی | مرا کشتی و در یک لحظه خوردی | |
ز مادر بیخبر شد کودکی چند | تبه گردید عمر مرغکی چند | |
یکی را کودک همسایه آزرد | یکی را گربه، آن یک را سگی برد | |
طمع دیو است، با وی برنیائی | چو خوردی، باز فردا ناشتائی | |
هوی و حرص و مستی، خواجه تاشند | سیه کارند، در هر جا که باشند | |
دچار زحمتی تا صید آزی | اگر زین دام رستی، بینیازی | |
مباش اینگونه بیپروا و بدخواه | بسا گردد شکار گرگ، روباه | |
چه گردی هرزه در هر رهگذاری | دهی هر دم گلوئی را فشاری | |
بگفت ار تیرهدل یا هرزه گردیم | درین ره هر چه فرمودند، کردیم | |
ز روز خردیم، خصلت چنین بود | دلی روئین بزیر پوستین بود | |
گرم سر پنجه و دندان بود سخت | مرا این مایه بود از کیسهی بخت | |
در آن دفتر که نقش ما نوشتند | یکی زشت و یکی زیبا نوشتند | |
چو من روباه و صیدم ماکیانست | گذشتن از چنین سودی زیانست | |
بسی مرغ و خروس از قریه بردم | بگردنها بسی دندان فشردم | |
حدیث اتحاد مرغ و روباه | بود چون اتفاق آتش و کاه | |
چه غم گر نیتم بد یا که نیکوست | همینم اقتضای خلقت و خوست | |
تو خود دادی بساط خویش بر باد | تو افتادی که کار از دست افتاد | |
تو مرغ خانگی، روباه طرار | تو خواب آلود و دزد چرخ بیدار | |
اسیر روبه نفس آن چنانیم | که گوئی پر شکسته ماکیانیم | |
بهای زندگی زین بیشتر بود | اگر یک دیدهی صاحب نظر بود | |
منه بردست دیو از سادگی دست | کدامین دست را بگرفت و نشکست | |
مکن بی فکرتی تدبیر کاری | که خواهد هر قماشی پود و تاری | |
بوقت شخم، گاوت در گرو بود | چو باز آوردیش، وقت درو بود |