پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/دید موری طاسک لغزندهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (دید موری طاسک لغزندهای) از پروین اعتصامی |
' |
دید موری طاسک لغزندهای | از سر تحقیر، زد لبخندهای | |
کاین ره از بیرون همه پیچ و خم است | وز درون، تاریکی و دود و دم است | |
فصل باران است و برف و سیل و باد | ناگه این دیوار خواهد اوفتاد | |
ای که در این خانه صاحبخانهای | هر که هستی، از خرد بیگانهای | |
نیست، میدانم ترا انبار و توش | پس چه خواهی خوردن، ای بیعقل و هوش | |
از برای کار خود، پائی بزن | نوبت تدبیر شد، رائی بزن | |
زندگانی، جز معمائی نبود | وقت، غیر از خوان یغمائی نبود | |
تا نپیمائی ره سعی و عمل | این معما را نخواهی کرد حل | |
هر کجا راهی است، ما پیمودهایم | هر کجا توشی است، آنجا بودهایم | |
تو ز اول سست کردی پایه را | سود، اندک بود اندک مایه را | |
نیست خالی، دوش ما از بار ما | کوشش اندر دست ما، افزار ما | |
گر به سیر و گشت، میپرداختیم | از کجا آن لانه را میساختیم | |
هر که توشی گرد کرد، او چاشت خورد | هر که زیرک بود، او زد دستبرد | |
دستبردی زد زمانه هر نفس | دستبردی هم تو زن، ای بوالهوس | |
آخر، این سرچشمه خواهد شد خراب | در سبوی خویش، باید داشت آب | |
سرد میگردد تنور آسمان | در تنور گرم، باید پخت نان | |
مور، تا پی داشت در پا، سرفشاند | چون تو، اندر گوشهی عزلت نماند | |
مادر من، گفت در طفلی بمن | رو، بکوش از بهر قوت خویشتن | |
کس نخواهد بعد ازین، بار تو برد | جنس ما را نیست، خرد و سالخورد | |
بس بزرگست این وجود خرد ما | وقت دارد کار و خواب و خورد ما | |
خرد بودیم و بزرگی خواستیم | هم در افتادیم و هم برخاستیم | |
مور خوارش گفت، کای یار عزیز | گر تو نقاشی، بیا طرحی بریز | |
نیک دانستم که اندر دوستی | همچو مغز خالص بی پوستی | |
یک نفس، بنای این دیوار باش | در خرابیهای ما، معمار باش | |
این بنا را ساختیم، اما چه سود | خانهی بی صحن و سقف و بام بود | |
مهرهی تدبیر، دور انداختیم | زان سبب، بردی تو و ما باختیم | |
کیست ما را از تو خیراندیش تر | کاشکی میآمدی زین پیشتر | |
گر باین ویرانه، آبادی دهی | در حقیقت، داد استادی دهی | |
فکر ما، تعمیر این بام و فضاست | هر چه پیش آید جز این، کار قضاست | |
تو طبیب حاذق و ما دردمند | ما در این پستی، تو در جای بلند | |
تا که بر مییدت کاری ز دست | رونقی ده، گر که بازاری شکست | |
مور مغرور، این حکایت چون شنید | گفت، تا زود است باید رفت و دید | |
پای اندر ره نهاد، آمد فرود | گر چه رفتن بود و برگشتن نبود | |
کار را دشوار دید، از کار ماند | در عجب زان راه ناهموار ماند | |
مور طفل، اما حوادث پیر بود | احتمال چارهجوئی دیر بود | |
دام محکم، ضعف در حد کمال | ایستادن سخت و برگشتن محال | |
از برای پایداری، پای نه | بهر صبر و بردباری، جای نه | |
چونکه دید آن صید مسکین، مور خوار | گفت: گر کارآگهی، اینست کار | |
خانهی ما را نمیکردی پسند | بد پسند است، این وجود آزمند | |
تو بدین طفلی، که گفت استاد شو | باد افکن در سر و بر باد شو | |
خوب لغزیدی و گشتی سرنگون | خوب خواهیمت مکید، این لحظه خون | |
بسکه از معماری خود، دم زدی | خانهی تدبیر را، بر هم زدی | |
دام را اینگونه باید ساختن | چون تو خودبین را بدام انداختن | |
عیب کردی، این ره لغزیده را | طاس را دیدی، ندیدی بنده را | |
من هزاران چون تو را دادم فریب | زان فریب، آگه شوی عما قریب | |
هیچ پرسیدی که صاحبخانه کیست | هیچ گفتی در پس این پرده چیست | |
دیده را بستی و افتادی بچاه | ره شناسا، این تو و این پرتگاه | |
طاس لغزنده است، ای دل، آز تو | مبتلائی، گر شود دمساز تو | |
زین حکایت، قصهی خود گوشدار | تو چو موری و هوی چون مورخوار | |
چون شدی سرگشته در تیه نیاز | با خبر باش از نشیب و از فراز | |
تا که این روباه رنگین کرد دم | بس خروس از خانهداران گشت گم | |
پا منه بیرون ز خط احتیاط | تا چو طومارت، نپیچاند بساط |