پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار) از پروین اعتصامی |
' |
در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار | کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار | |
گلزار، خانهی گل و ریحان و سوسن است | آن به که خار، جای گزیند به شورهزار | |
پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند | در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار | |
با من ترا چه دعوی مهر است و همسری | ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار | |
در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت | شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار | |
گه دست میخراشی و گه جامه میدری | با چون توئی، چگونه توان بود سازگار | |
پاکی و تاب چهرهی من، در تو نیست هیچ | با آنکه باغبان منت بوده آبیار | |
شبنم، هماره بر ورقم بوسه میزند | ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار | |
در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک | ما را بسر زنند، عروسان گلعذار | |
دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی | بیموجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار | |
خندید خار و گفت، تو سختی ندیدهای | آری، هر آنکه روز سیه دید، شد نزار | |
ما را فکندهاند، نه خویش اوفتادهایم | گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار | |
گردون، بسوی گوشهنشینان نظر نکرد | بیهوده بود زحمت امید و انتظار | |
یکروز آرزو و هوس بیشمار بود | دردا، مرا زمانه نیاورد در شمار | |
با آنکه هیچ کار نمیآیدم ز دست | بس روزها، که با منت افتاده است کار | |
از خود نبودت آگهی، از ضعف کودکی | آنساعتی که چهره گشودی، عروس وار | |
تا درزی بهار، باری تو جامه دوخت | بس جامه را گسیختم، ای دوست، پود و تار | |
هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک | گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار | |
از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست | نشنیدهای حکایت گنج و حدیث مار | |
آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد | در حیرتم که از چه مرا کرد خاکسار | |
بی رونقیم و بیخود و ناچیز، زان سبب | از ما دریغ داشت خوشی، دور روزگار | |
ما را غمی ز فتنهی باد سموم نیست | در پیش خار و خس چه زمستان، چه نوبهار | |
با جور و طعن خارکن و تیشه ساختن | بهتر ز رنج طعنه شنیدن، هزار بار | |
این سست مهر دایه، درین گاهوار تنگ | از بهر راحت تو، مرا داده بس فشار | |
آئین کینهتوزی گیتی، کهن نشد | پرورد گر یکی، دگری را بکشتزار | |
ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر | ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار | |
آن پرتوی که چهره تو را جلوهگر نمود | تا نزد ما رسید، بناگاه شد شرار | |
مشاطهی سپهر نیاراست روی من | با من مگوی، کازچه مرا نیست خواستار | |
خواری سزای خار و خوشی در خور گل است | از تاب خویش و خیرگی من، عجب مدار | |
شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست | بر عهد چرخ و وعدهی گیتی، چه اعتبار | |
آنان کازین کبود قدح، باده میدهند | خودخواه را بسی نگذارند هوشیار | |
گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است | در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار | |
گلبن، بسی فتاده ز سیل قضا بخاک | گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار | |
بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد | ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار | |
خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند | تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار | |
روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی | جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار | |
پروین، ستم نمیکند ار باغبان دهر | گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار |