پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/در آبگیر، سحرگاه بط بماهی گفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (در آبگیر، سحرگاه بط بماهی گفت) از پروین اعتصامی |
' |
در آبگیر، سحرگاه بط بماهی گفت | که روز گشت و شنا کردن و جهیدن نیست | |
بساط حلقه و دامست یکسر این صحرا | چنین بساط، دگر جای آرمیدن نیست | |
ترا همیشه ازین نکته با خبر کردم | ولیک، گوش ترا طاقت شنیدن نیست | |
هزار مرتبه گفتم که خانهی صیاد | مکان ایمنی و خانه برگزیدن نیست | |
من از میان بروم، چون خطر شود نزدیک | تو چون کنی، که ترا قدرت پریدن نیست | |
هزار چشمهی روشن، هزار برکهی پاک | بهای یک رگ و یکقطره خون چکیدن نیست | |
بگفت منزل مقصود آنچنان دور است | که فکر کوته ما را بدان رسیدن نیست | |
هزار رشته، برین کارگاه میپیچند | ولی چه سود، که هر دیده بهر دیدن نیست | |
ز خرمن فلک، ایدوست خوشهای نبری | که غنچه و گل این باغ، بهر چیدن نیست | |
اگر ز آب گریزی، بخشکیت بزنند | ازین حصار، کسی را ره رهیدن نیست | |
به پرتگاه قضا، مرکب هوی و هوس | سبک مران که مجال عنان کشیدن نیست | |
بپای گلبن زیبای هستی، این همه خار | برای چیست، اگر از پی خلیدن نیست | |
چنان نهفته و آهسته مینهند این دام | که هیچ فرصت ترسیدن و رمیدن نیست | |
سموم فتنه، چو باد سحرگهی نسوزد | بجز نشان خرابی، در آن وزیدن نیست | |
چو من بخاک تپیدم، تو سوختی بشرار | دگر حدیث شنا کردن و چمیدن نیست | |
براه گرگ حوادث، شبان بخواب رود | چو خفت، گله چه داند گه چریدن نیست | |
برید و دوخت قبای من و تو درزی چرخ | ز هم شکافتن و طرح نو بریدن نیست | |
متاع حادثه، روزی بقهر بفروشند | چه غم خورند که ما را سر خریدن نیست |