پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی) از پروین اعتصامی |
' |
به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی | ببین ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است | |
همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست | هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است | |
بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست | برو بگوی بدرزی که رهنمای من است | |
وگر نه، بیسبب از دست من چه مینالی | ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است | |
اگر به خار و خسی فتنهای رسد در دشت | گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است | |
ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل | خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است | |
چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی | چه وصلهها که ز من بر لحاف پیرزن است | |
بدان هوس که تن این و آن بیارایم | مرا وظیفهی دیرینه، ساده زیستن است | |
ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار | چرا که عادت من، با زمانه ساختن است | |
شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی | بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است | |
همیشه دوختنم کار و خویش عریانم | بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است | |
یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد | جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است | |
بباید آنکه شود بزم زندگی روشن | نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است | |
هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد | عبث در آرزوی همنشینی بدن است | |
میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست | فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است | |
هزار نکته ز باران و برف میگوید | شکوفهای که به فصل بهار، در چمن است | |
هم از تحمل گرما و قرنها سختی است | اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است |