پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/به درویشی، بزرگی جامهای داد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (به درویشی، بزرگی جامهای داد) از پروین اعتصامی |
' |
به درویشی، بزرگی جامهای داد | که این خلقان بنه، کز دوشت افتاد | |
چرا بر خویش پیچی ژنده و دلق | چو میبخشند کفش و جامهات خلق | |
چو خود عوری، چرا بخشی قبا را | چو رنجوری، چرا ریزی دوا را | |
کسی را قدرت بذل و کرم بود | که دیناریش در جای درم بود | |
بگفت ای دوست، از صاحبدلان باش | بجان پرداز و با تن سرگران باش | |
تن خاکی به پیراهن نیرزد | وگر ارزد، بچشم من نیرزد | |
ره تن را بزن، تا جان بماند | ببند این دیو، تا ایمان بماند | |
قبائی را که سر مغرور دارد | تن آن بهتر که از خود دور دارد | |
از آن فارغ ز رنج انقیادیم | که ما را هر چه بود، از دست دادیم | |
از آن معنی نشستم بر سر راه | که تا از ره شناسان باشم آگاه | |
مرا اخلاص اهل راز دادند | چو جانم جامهی ممتاز دادند | |
گرفتیم آنچه داد اهریمن پست | بدین دست و در افکندیم از آندست | |
شنیدیم اعتذار نفس مدهوش | ازین گوش و برون کردیم از آن گوش | |
در تاریک حرص و آز بستیم | گشودند ار چه صد ره، باز بستیم | |
همه پستی ز دیو نفس زاید | همه تاریکی از ملک تن آید | |
چو جان پاک در حد کمال است | کمال از تن طلب کردن وبال است | |
چو من پروانهام نور خدا را | کجا با خود کشم کفش و قبا را | |
کسانی کاین فروغ پاک دیدند | ازین تاریک جا دامن کشیدند | |
گرانباری ز بار حرص و آز است | وجود بی تکلف بی نیاز است | |
مکن فرمانبری اهریمنی را | منه در راه برقی خرمنی را | |
چه سود از جامهی آلودهای چند | خیال بوده و نابودهای چند | |
کلاه و جامه چون بسیار گردد | کله عجب و قبا پندار گردد | |
چو تن رسواست، عیبش را چه پوشم | چو بی پرواست، در کارش چه کوشم | |
شکستیمش که جان مغزست و تن پوست | کسی کاین رمز داند، اوستاد اوست | |
اگر هر روز، تن خواهد قبائی | نماند چهرهی جان را صفائی | |
اگر هر لحظه سر جوید کلاهی | زند طبع زبون هر لحظه راهی |