پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/بصحرا، سرود اینچنین خارکن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (بصحرا، سرود اینچنین خارکن) از پروین اعتصامی |
' |
بصحرا، سرود اینچنین خارکن | که از کندن خار، کس خوار نیست | |
جوانی و تدبیر و نیروت هست | بدست تو، این کارها کار نیست | |
به بیداری و هوشیاری گرای | چو دیدی که بخت تو بیدار نیست | |
چو بفروختی، از که خواهی خرید | متاع جوانی ببازار نیست | |
جوانی، گه کار و شایستگی است | گه خودپسندی و پندار نیست | |
نبایست بر خیره از پا فتاد | چو جان خسته و جسم بیمار نیست | |
همین بس که از پا نیفتادهای | بس افتادگان را پرستار نیست | |
مپیچ از ره راست، بر راه کج | چو در هست، حاجت بدیوار نیست | |
ز بازوی خود، خواه برگ و نوا | ترا برگ و توشی در انبار نیست | |
همی دانه و خوشه خروار شد | ز آغاز، هر خوشه خروار نیست | |
قوی پنجهای، تیشه محکم بزن | هنرمند مردم، سبکسار نیست | |
زر وقت، باید به کار آزمود | کازین بهترش، هیچ معیار نیست | |
غنیمت شمر، جز حقیقت مجوی | که باری است فرصت، دگر بار نیست | |
همی ناله کردی، ولی بی ثمر | کس این نالهها را خریدار نیست | |
چو شب، هستی و صبحدم نیستی است | شکایت ز هستی، سزاوار نیست | |
کنند از تو در کار دل، باز پرس | درین خانه، کس جز تو معمار نیست | |
نشد جامهی عجب، جان را قبا | درین جامه، پود ار بود، تار نیست | |
درین دکه، سود و زیان با همند | کس از هر زیانی، زیانکار نیست | |
گهی کم بدست اوفتد، گه فزون | بساز، ار درم هست و دینار نیست | |
مگوی از گرفتاری خویشتن | ببین کیست آنکو گرفتار نیست | |
بچشم بصیرت بخود در نگر | ترا تا در آئینه، زنگار نیست | |
همه کار ایام، درس است و پند | دریغا که شاگرد هشیار نیست | |
ترا بار تقدیر باید کشید | کسی را رهائی از این بار نیست | |
بدشواری ار دل شکیبا کنی | ببینی که سهل است و دشوار نیست | |
از امروز اندوه فردا مخور | نهان است فردا، پدیدار نیست | |
گر آلود انگشتهایت به خون | شگفتی ز ایام خونخوار نیست | |
چو خارند گلهای هستی تمام | گل است اینکه داری بکف، خار نیست | |
ز آزادگان، بردباری و سعی | بیاموز، آموختن عار نیست | |
هزاران ورق کرده گیتی سیاه | شکایت همین چند طومار نیست | |
تو خاطر نگهدار شو خویش را | که ایام، خاطر نگهدار نیست | |
ره زندگان است، عیبش مکن | گر این راه، همواره هموار نیست | |
پی کارهائی که گوید برو | ترا با فلک، دست پیکار نیست | |
بجائیکه بار است بر پشت مور | برای تو، این بار، بسیار نیست | |
نشاید که بیکار مانیم ما | چو یک قطره و ذره بیکار نیست |