پروین اعتصامی (قصائد)/گرت ایدوست بود دیدهی روشن بین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (گرت ایدوست بود دیدهی روشن بین) از پروین اعتصامی |
' |
گرت ایدوست بود دیدهی روشن بین | بجهان گذران تکیه مکن چندین | |
نه بقائیست به اسفند مه و بهمن | نه ثباتی است به شهریور و فروردین | |
پی اعدام تو زین آینه گون ایوان | صبح کافور فشان آید و شب مشکین | |
فلک ایدوست به شطرنج همی ماند | که زمانیت کند مات و گهی فرزین | |
دل به سوگند دروغش نتوان بستن | که به هر لحظه دگرگونه کند آئین | |
به گذرگاه تو ایام بود رهزن | چه همی بار خود از جهل کنی سنگین | |
بربود است ز دارا و ز اسکندر | مهر سیمین کمر و مه کله زرین | |
ندهد هیچ کسی نسبت طاوسی | به شغالی که دم زشت کند رنگین | |
چو کبوتر بچه پرواز مکن فارغ | که به پروازگه تست قضا شاهین | |
ز کمان قدر آن تیر که بگریزد | کشدت گر چه سراپای شوی روئین | |
همه خون دل خلق است درین ساغر | که دهد ساقی دهرت چو می نوشین | |
خاک خوردست بسی گلرخ و نسرین تن | که می روید از آن سرو و گل و نسرین | |
مرو ای پیشرو قافله زین صحرا | که نیامد خبر از قافلهی پیشین | |
دل خود بینت بیازرد چنان کژدم | تن خاکیت ببلعد چنان تنین | |
روز بگذشت، ز خواب سحری بگذر | کاروان رفت، رهی گیر و برو، منشین | |
به چمنزار دو، ای خوش خط و خال آهو | به سموات شو، ای طایر علیین | |
بچه امید درین کوه کنی خارا | چو تو کشتست بسی کوهکن این شیرین |