پروین اعتصامی (قصائد)/سرو عقل گر خدمت جان کنند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (سرو عقل گر خدمت جان کنند) از پروین اعتصامی |
' |
سرو عقل گر خدمت جان کنند | بسی کار دشوار کسان کنند | |
بکاهند گر دیده و دل ز آز | بسا نرخها را که ارزان کنند | |
چو اوضاع گیتی خیال است و خواب | چرا خاطرت را پریشان کنند | |
دل و دیده دریای ملک تنند | رها کن که یک چند طوفان کنند | |
به داروغه و شحنهی جان بگوی | که دزد هوی را بزندان کنند | |
نکردی نگهبانی خویش، چند | به گنج وجودت نگهبان کنند | |
چنان کن که جان را بود جامهای | چو از جامه، جسم تو عریان کنند | |
به تن پرور و کاهل ار بگروی | ترا نیز چون خود تن آسان کنند | |
فروغی گرت هست ظلمت شود | کمالی گرت هست نقصان کنند | |
هزار آزمایش بود پیش از آن | که بیرونت از این دبستان کنند | |
گرت فضل بوده است رتبت دهند | ورت جرم بوده است تاوان کنند | |
گرت گله گرگ است و گر گوسفند | ترا بر همان گله چوپان کنند | |
چو آتش برافروزی از بهر خلق | همان آتشت را بدامان کنند | |
اگر گوهری یا که سنگ سیاه | بدانند چون ره بدین کان کنند | |
به معمار عقل و خرد تیشه ده | که تا خانهی جهل ویران کنند | |
برآنند خودبینی و جهل و عجب | که عیب تو را از تو پنهان کنند | |
بزرگان نلغزند در هیچ راه | کاز آغاز تدبیر پایان کنند |