پروین اعتصامی (قصائد)/دل اگر توشه و توانی داشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (دل اگر توشه و توانی داشت) از پروین اعتصامی |
' |
دل اگر توشه و توانی داشت | در ره عقل کاروانی داشت | |
دیده گر دفتر قضا میخواند | ز سیه کاریش امانی داشت | |
رهزن نفس را شناخته بود | گنجهایش نگاهبانی داشت | |
کشت و زرعی به ملک جان میکرد | بی نیاز از جهان، جهانی داشت | |
گوش ما موعظت نیوش نبود | ورنه هر ذرهای دهانی داشت | |
ما در این پرتگه چه میکردیم | مرکب آز گر عنانی داشت | |
با چنین آتش و تف و دم و دود | کاشکی این تنور نانی داشت | |
آزمند این چنین گرسنه نبود | اگر این سفره میهمانی داشت | |
همه را زنده مینشاید گفت | زندگی نامی و نشانی داشت | |
داستان گذشتگان پند است | هر که بگذشت داستانی داشت | |
رازهای زمانه را میگفت | در و دیوار گر زبانی داشت | |
اشکها انجم سپهر دلند | این زمین نیز آسمانی داشت | |
تن بدریوزه خوی کرد و ندید | که چو جان گنج شایگانی داشت | |
خیره گفتند روح گنج تن است | گنج اگر بود، پاسبانی داشت | |
تن که یک عمر زندهی جان بود | هرگز آگه نشد که جانی داشت | |
آنچنان شو که گل شوی نه گیاه | باغ ایام باغبانی داشت | |
نیکبخت آن توانگری که بدل | غم مسکین ناتوانی داشت | |
چاشت را با گرسنگان میخورد | تا که در سفره نیم نانی داشت | |
زندگانی تجارتی است کاز آن | همه کس غبنی و زیانی داشت | |
بوریاباف بود جولهی دهر | نه پرندی نه پرنیانی داشت | |
رو به روزگار خواب نکرد | تا که این قلعه ماکیانی داشت | |
گم شد و کس نیافتش دیگر | گهر عمر، کاش کانی داشت | |
صید و صیاد هر دو صید شدند | تا قضا تیری و کمانی داشت | |
دل بحق سجده کرد و نفس بزر | هر کسی سر بر آستانی داشت | |
ما پراکندگان پنداریم | ورنه هر گلهای شبانی داشت | |
موج و طوفان و سیل و ورطه بسی است | زندگی بحر بی کرانی داشت | |
خامهی دهر بر شکوفه نوشت: | هر بهاری ز پی خزانی داشت | |
تیره و کند گشت تیغ وجود | کاشکی صیقل و فسانی داشت |